دیر به این نتیجه رسید ولی

ما مهربونا خر نیستیم. ولی چون هر دفعه - عین هر دفعه - کوتاه میایم، باعث میشه فکر کنید گوشامون مخملیه. نه. ما فقط میترسیم شما رو از دست بدیم. توجهتون رو. باهامون حرف نزدید. با بقیه حرف بزنید. تعارف بستنی مون رو رد کنید. تعارف بستنی بقیه رو قبول کنید. شما ممکنه هر لحظه خودتونو از ما دور کنید. پس ما کوتاه میایم. ولی .. آدمی که سر مسائل به این ناچیزی دور میشن، همون بهتر که تعارف بستنی بقیه رو قبول کنن.
شما به مهربونی این آدمها عادت کردید. نباشه، کلافتون میکنه. نذارید پیش خودشون بگن "اهمیتی براش ندارم. اهمیتی برام نداره". این بدترین نوع مقابله به مثل کردنه. خیلی مزخرفه. باور کن.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

شاید هم اون شربت پرتقال

تو مثل اون پنکه ی گوشه اتاقی که اگه نباشه، تابستون جهنم تر میشه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

قول دادیا

خواب خیلی خوبی میدیدم. احساس فوق العاده ای داشتم. تا اینکه بابا دستگیره در از دستش لیز خورد و محکم بسته شد. مقاومت کردم به بیدار شدن. مامان جاروبرقی رو روشن کرد. حواس همه ی آدمهای تووی خوابم پرت شد. "خب چی می گفتیم؟" چی میگفتیم لعنتی؟ آخرین حرف رو کدومتون زد؟
برقها رفت و پنکه خاموش شد. گرمم بود. یکیتون لبخند زد و گفت "فایده نداره. بیدار شو. قول میدم دوباره ما رو ببینی."
داشت اشکم درمیومد. بلند شدم و از لای در با دلخوری زل زدم به مامان.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

خودش میگه بنویس "برید دنبال علاقتون نه تجربی!"

"دانشگاه آزاد یه سبک از زندگیه اصن. نصف کشور تووش بزرگ شدن"
داره تمرین میکنه با من؛ سعی در قانع کردن خونوادش داره.
"میشه هرچی من میگمُ ننویسی؟"
میخندم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دلخوری صبح جمعه ی یک کنکوری تجربی

"یکی آیندش میشه مثل گریس وندروال با چارده سال سن، یه بدبخت هم عین من همه سرزنشش میکنن واسه نتیجه چارتا سوال ریاضی و زیست و سخنرانی هاشون راجع به «خودباوری» و «تکیه بر استعداد» رو یادشون میره!"

اصلا هم منظور خاصی نداشت.

سرش رو تووی لپ تاپ میاره و میگه "البته که داشتم!"

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

امان

دیگه بعضی وقتها باید بهش پی ام بدی من دارم میخوابم .. مطمئنی نمیخوای چیزی بگی؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

کلا دنیای مزخرفیه ولی تو باهاش شوخی کن

دستش رو گرفتم توو دستم. یکم میلرزید. هشت ماه خوند. بیخیالش شد. میگفت نمیخوام. دیگه نمیکشم. بسه. حجم زیادی از فشار روش یود! اون ترازهای مسخره آموزشگاه ها اعتماد به نفسش رو له کرد. از تیر خوند تا وسطای بهمن. بعد دست کشید. خیلیا باهاش حرف زدن. من جمله خودِ من. "قربونت برم، استراحت کن. ولی بخون. آیندته" و همینجای حرفم بود که فوران کرد. "گه توو آینده ای که با کنکوره". جلوی خندمو گرفتن خیلی سخت بود. خیلی!

میگفت متنفره از این درصدها. ناحقه. ولی در به در دنبال پنج درصد بود. "متنفرم از کارم. ولی یا کلا بردارن یا منم استفاده میکنم." حتی همین الان هم داره حرص میخوره.

میترسه تمووم اون چیزهایی که از بهمن تا حالا سمتشون نرفته جز وقت امتحانای نهاییش، یادش رفته باشه. رغبتی به درس خوندن نداره. برعکس دوران قبل از بهمن سال 96. میاد بشینه بغلم چار کلوم عربی بخونه. لای نفی جنس رو یاد بگیره. مستثنی منه رو تمرین کنه، میزنه سرش. دوباره دست میکشه.

خیلی وقتها تو تنهایی. تو داری شکایت میکنی. نه اینکه چرا فلانی پولداره. فلانی بر و رو داره. به درک. اینکه چرا کلا بوجود اومدی. تا حالا چنددفعه با خدا قهر کردی. آخرش هم بی مقدمه گفتی که دوباره داستان دیروز رو صبح امروز تووی راه مدرسه براش تعریف کردی.

خدا عین دوستته. میدونی همه چیز رو میبینه ولی بازم براش تعریف میکنی. از طرفش با خودت حرف میزنی. به خودت فحش میدی. کلا یه دیوونه ی دوست داشتنی ای هستی که لعنت بهت!

داری پشت سر هم شوخی میکنی با کنکور فردات. میخوای توالت فرنگی تووی پشت بوم رو با خودت ببری و تخمه. ولی معلومه دهنت داره صاف میشه.

هنوز عربی نخوندی. ژنتیک نخوندی. گه زدی به کنکور. و سرتقانه نمیخوای این راه از آینده رو.

و التماس میکنی شب ماشینو کِش بریم واسه دور زدن.

احمق :)


+ امید به پیروزیِ همه. نه فقط توو این کنکور لعنتی با این فضای بد و پر از طنش و گندش. کلا میگم.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

گندشانس ترین دختر این ناحیه

بووم! حباب حقیقت ترکید. تو موفق نمیشی!
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دومین غُر امروز

زندگی تووی اون سرزمین زیبا و پر از آرامشِ اول، چه اشکالی داشت که انسان هلک و هلک راه افتاد توو کل زمین زاد و ولد کرد؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

Babel

حق اون خیال بافی های بعد از گریه، این نبود. واقعا این نبود.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان