غمم بیش شده ست ..

خیلی زبان انگلیسیم خوب نیست. چارتا کلمه از دوران دبیرستان یادم مونده با یه چندتا جمله روزمره ی تکراری فیلمها. ولی تلاش میکنم با همونا بفهمم همه ی جریان فیلمهای خارجی رو. این حالتم منو یاد تو میندازه. یه شکل از غصه رو دیدی، یا حالا حس کردیش اصن. فکر میکنی میتونی باهاش زندگی همرو درک کنی. شادی و آرامش بدی به همه. درمون باشی. دوا باشی. استامینوفن باشی.
ولی حقیقتش اینه که توو با این درکت از غم، تهش بتونی وصلش کنی به درد خودت .. به اون اصل بدبختی .. تا یکم درک کنی. ولی تو نمیتونی همزمان هم استامینوفن باشی، هم ژلوفن، هم گل گاوزبون ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

زهرخند

وی عاقل زندگی بقیه و "حوصله ندارم" زندگی خودش بود ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تصرف عدوانی

هرچه بیشتر مینوشت، با موضوعِ سخنرانیِ خود احساسِ وابستگیِ بیشتری میکرد. یکشنبه، به هوگو رسک احساس احترام داشت. سه شنبه تا پنج شنبه، این احساس به اشتیاقِ ملال انگیزی بدل شد و جمعه، احساس دلتنگیِ سنگینی بر او چیره شد. برایش روشن شد آدمی میتواند حتی دلتنگِ کسی شود که او را فقط در خیالِ خود دیده است.

عاشق آفریده ی خود نبود. کسی را که دوست داشت نیافریده بد. هوگو رسک بی او نیز وجود داشت، اما این او بود که واژه ها را برگزیده و جمله ها را ساخته بود. اکنون، واژه هایش آثارِ رسک را دربرمیگرفتند و نوازششان میکردند.

هوگو رسک را چنانکه میتوانست باشد، وصف کرده بود.

.

.

.

شب بعد بازوی استر را محکم گرفت و گفت :« اصلا چنین زندگی ای معنی دارد؟ امیدی به زندگی مشترک ما هست؟»

استر در پشتِ کلمه های او، بیش از هر چیز، امید به تسکین و دلداری را میشنید. پَر این را میگفت به امیدِ اینکه بفمد در اشتباه بوده است. در وجود کسی که میخواهد زندگی مشترک را ترک کند، نوعی مقاومت هست: ترس از ناشناخته ها و از بگومگوکردن ... و ترس از پشیمانی. کسی که نمیخواهد ترکش کنند/ف از این مقاومت استفاده میکند. اما برای اینکه چنین کند، باید صداقت و خواستِ روشنی را کنار بگذارد. آنچه درونش میگذشت، باید ناگفته باقی میماند. کسی که نمیخواهد ترکش کنند، باید حقِ تغییر را به کسی واگذار کند که میخواهد برود. فقط در آن صورت میتواند کسی را حافظ کند که نمیخواهد با او باشد. از این روست که بشتروقتها، میان زوجها سکوت حاکم است.


تصرف عدوانی .. لنا آندرشون

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بعدازظهر پرشور جمعه ی بی شور

+ اون لحظه ای که کل آدمهای دور و برت میپرن بالا .. یکی دو نفر دور خونه میدون و تو هم سر جات جیغ میکشی .. لحظه ی بردن ایرانه ..

+ اون لحظه ای که امید ابراهیمی بعد از ضربه به دنده هاش توپ رو دور کرد و افتاد روی زمین لحظه ی "غیرت و احساس مسئولیت" نام گرفت تا ابد ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بیا گند بزنیم به زندگی

ناراحت شدم. دست کشیدم. هیچ دلیل معقولانه ای هم نداره.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

جام جهانی چشاته که فلن دلخوره

من بخاطر تو فوتبال باز شدم. سر هیچ و پوچ دویدم و دویدم تا برسم به اون دروازه ای که محدودش با دو تا آجر معلوم شده بود وسط باغ آبا اجدادی شما. عقلم جلسات مشاوره ای زیادی رو برام گذاشته ولی تو از دیدن تلاش من برای رسیدن به علاقه های تو، حظ میکنی. گوربابای جلسه های مفتکیش.
من بخاطر تو یک ساعت تمام دویدم و خاکی شدم ولی تو حاضر نیستی با من تمرین رقص کنی. خنده ت میگیره. مسخرت میاد. فقط بشکن میزنی و منو نگاه میکنی.
اولین بازی شروع شد. ظرف بزرگ تخمه آفتابگردون و پاپ کرن رو گذاشتم روی میز و بهت اطمینان خاطر دادم که اگه پوست تخمه ها ریخت روی زمین اشکالی نداره؛ چون قراره خودت جمعشون کنی.
نیم ساعت گذشته بود از بازی .. دو روز هم از آخرین مسابقه ی آموزشیمون.
صدام زدی بیام بشینم پیشت. چشم چرخوندم بین بازیکن ها. رونالدو نبود. گفتم نمیخوام.
صدا قطع شد. اهمیتی ندادم. میدونستم فهمیدی ناراحتم. بیشتر اخمهامو کشیدم توو هم. گرامافون رو روشن کردی. یه صفحه رو گذاشتی. اومدی دستمو گرفتی. خودمو چسبوندم به مبل. محکمتر کشیدی. بلند شدم.
سعی میکردم نخندم. لپمو گاز گرفتم و گفتم "جاااام جهااانی چی شد آقای متعصب؟"
درحالیکه سعی میکردی به نحو احسنت برقصی گفتی "جام جهانی چشاته که فلن دلخوره."

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

صدرنشین لیست "بیشترین پخش شده"ی آهنگهام

بشنوید.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بانمک ترین هفت ساله دنیا با دو دندان لق

بچه ها خوبن. حس قوی بودن به آدم میدن. وقتی امروز سینا عکس وال نشونم داد و پرسید این چیه و گفتم نهنگ. کلی داد و بیداد کرد که چقدر زود فهمیدی بابا! اون لحظه دایره المعارف سخنگوی شهر بودم با یه لبخنده "چه کنیم دیگه!" روی صورتم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

...

شاید چیز خاصی اتفاق نیفته. شاید هیچوقت هیچ چیز خاصی اتفاق نیفته. ولی من همون احمق خوش باور باقی میمونم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

در ماشین را با تمام توانش میبندد ..

اگر دیدید کسی بیش تر از حد انتظار و آنچه باید، از کار یا رفتارتون ناراحت شده .. احتمال این که فقط به یه بهونه واسه بقیه دلخوری هاش احتیاج داشته رو هم در نظر بگیرید ..
میدونم .. خیلی غیرمعقول و مزخرفه ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان