دیدی توو اوج فکر داری میری تووی اتاقت یهو یه تیکه از لباست گیر میکنه به دستگیره و عین کش برمیگردی سرجات؟ اون یهویی بودن .. از خواب بیدار شدن .. جا خوردن .. عصبانیت ناشی از یهویی بودن .. خنده ی ناشی از جا خوردن .. و معذب بودن ناشی از توو فکر بودن .. هیچوقت سر گرگ بیابون نیاد .. اگه ختم به در اتاق بشه خوبه ولی اگه گوشی تلفن دستت باشه و یه سری آشکارهارو دوباره بشنوی، خوب نیست ..
انقدر ذهنم از تو پر شده که همه رو با صورت تو یادم میاد ..
اون حتی دلش نمیخواد غذا بخوره .. ولی بخاطر تو دلش میخواد تو زندگی بعدیش یه آدم دیگه بشه و واقعا بهت نزدیک بشه .. اون میخواست سالگرد "نشدنی ترین اتفاق دنیا" رو با هم جشن بگیرید .. همون "من و تو با هم حالمون خوبه" رو .. ولی تو اونقدر محالی که انگار یه قرار ملاقات روی ژوپیتر داشته باشی ..
تو حتی روحت هم خبر نداره داستان از چه قراره .. این قضیه رو بدتر میکنه ..
تو حتی روحت هم خبر نداره داستان از چه قراره .. این قضیه رو بدتر میکنه ..
"آسمان که تاریک میشد همان راه را برمیگشت سمت دنیای خودش.
ولی این برگشت همیشه با غمی وصف ناپذیر توأم بود.
دنیای منتظرش زیادی بزرگ بود، زیادی نیرومند؛
انگار هیچ جا نبود که بتواند برود تویش قایم بشود."
از کتاب پین بال 1973 .. هاروکی موراکامی
+ کاری نداشتم انجام بدم .. بودها ولی از اون انجام نشدنی ها به چند دلیل .. یهو چشممون افتاد به این کتابه .. برش داشتیم .. مایی که عین برج زهرمار بودیم، هی لبخند مینشست رو صورتمون .. کتابش لعنتیه!
انقدر محالی که امکان نداره حتی وقتی هندزفری تو گوشمه، صدام کنی ...
خیلی دوری .. آدم لجش میگیره ..
"فکر میکردم این چیزایی که در مورد چشم یار و نرگس و غیره و غیره میگن، الکیه .. صرفا یه موضوعه واسه نوشتن .. ولی چشاتو که دیدم .. اون دو دریچه ی معصومیت و پاکی .. اون سیاهچاله های فضایی .. اون تیله های مشکی که خدا روشون بوسه زده از بس لبریز از آرامشن ..
میبینی؟ من قبلا یه کلمه هم نمیتونستم در مورد چشمات بگم .. چی شد یهو؟"
میبینی؟ من قبلا یه کلمه هم نمیتونستم در مورد چشمات بگم .. چی شد یهو؟"
نه این کتاب فروشیهای لعنتی شهرستان ما کتابایی که دنبالشونیم میارن ..
نه هوا یکم ابری میشه که با یه آهنگ بشینی یه گوشه دنج و خیره نگاه کنی به دیوار ..
نه یکی ناراحتت میکنه ک لااقل اشکت دراد ..
نه چهاردهم قراره بری بیرون که بخوای از حرصش سر کسی آوار شی ..
نه کامپیوتره بالا میاد که بشینی چارتا فیلم ببینی دلت آروم شه ..
نه جادوگر میبینی ..
تابلویی هم نیست که روش نوشته باشه "سرزمین ویست" ..
کسی هم که فامیلیش "جنکینز" یا "پندراگن" باشه پیدا نمیکنی ..
این چه زندگی ایه؟
تازه بارون پاستیل هم که نمیاد ..
پاندا هم که حیوون خونگی نیست ..
اه ..
نه هوا یکم ابری میشه که با یه آهنگ بشینی یه گوشه دنج و خیره نگاه کنی به دیوار ..
نه یکی ناراحتت میکنه ک لااقل اشکت دراد ..
نه چهاردهم قراره بری بیرون که بخوای از حرصش سر کسی آوار شی ..
نه کامپیوتره بالا میاد که بشینی چارتا فیلم ببینی دلت آروم شه ..
نه جادوگر میبینی ..
تابلویی هم نیست که روش نوشته باشه "سرزمین ویست" ..
کسی هم که فامیلیش "جنکینز" یا "پندراگن" باشه پیدا نمیکنی ..
این چه زندگی ایه؟
تازه بارون پاستیل هم که نمیاد ..
پاندا هم که حیوون خونگی نیست ..
اه ..
یه وقتایی از لج آدمای توو یه خاطره نه چندان تازه، میخوایم یه خاطره جایگزین با آدمای بهتر بسازیم ..
گند میخوره به جفتش ..
نه خاطره دومی لج اولی رو درمیاره .. نه اولی کیفیت و ذوق روزای اوجشو داره ..
ما هم فقط خودمونو ضایع میکنیم ..
گند میخوره به جفتش ..
نه خاطره دومی لج اولی رو درمیاره .. نه اولی کیفیت و ذوق روزای اوجشو داره ..
ما هم فقط خودمونو ضایع میکنیم ..
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com