"فکر میکردم این چیزایی که در مورد چشم یار و نرگس و غیره و غیره میگن، الکیه .. صرفا یه موضوعه واسه نوشتن .. ولی چشاتو که دیدم .. اون دو دریچه ی معصومیت و پاکی .. اون سیاهچاله های فضایی .. اون تیله های مشکی که خدا روشون بوسه زده از بس لبریز از آرامشن ..
میبینی؟ من قبلا یه کلمه هم نمیتونستم در مورد چشمات بگم .. چی شد یهو؟"
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
نه این کتاب فروشیهای لعنتی شهرستان ما کتابایی که دنبالشونیم میارن ..
نه هوا یکم ابری میشه که با یه آهنگ بشینی یه گوشه دنج و خیره نگاه کنی به دیوار ..
نه یکی ناراحتت میکنه ک لااقل اشکت دراد ..
نه چهاردهم قراره بری بیرون که بخوای از حرصش سر کسی آوار شی ..
نه کامپیوتره بالا میاد که بشینی چارتا فیلم ببینی دلت آروم شه ..
نه جادوگر میبینی ..
تابلویی هم نیست که روش نوشته باشه "سرزمین ویست" ..
کسی هم که فامیلیش "جنکینز" یا "پندراگن" باشه پیدا نمیکنی ..
این چه زندگی ایه؟
تازه بارون پاستیل هم که نمیاد ..
پاندا هم که حیوون خونگی نیست ..
اه ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
یه وقتایی از لج آدمای توو یه خاطره نه چندان تازه، میخوایم یه خاطره جایگزین با آدمای بهتر بسازیم ..
گند میخوره به جفتش ..
نه خاطره دومی لج اولی رو درمیاره .. نه اولی کیفیت و ذوق روزای اوجشو داره ..
ما هم فقط خودمونو ضایع میکنیم ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
پنجاه و چهاردقیقه از روزی که باید برای تولدت یه کاری کرد، میگذره .. قرار بود برات یه پپرونی بخرم با یه شمع وسطش که نشد ..
خواستم اون گردنبند و گوشواره ترکمنها رو بخرم که نذاشتی .. یه سری کار بافت هم داشت در قالب تابلو که کلاسش به جیب من نمیخورد!
حتی نشد واست کیک خونگی پخت .. تویی که پارسال کیک پاندا رو گذاشتی روی میز و اصرار میکردی تقصیر شماها نیست که شبیه پاندا نشده ..
دوستت دارم حتی اگه ظرفهای صبحو نشوری و وسایلت هرکدوم یه طرف اتاق باشه .. حتی اگه ناهار رو بندازی گردن من و برنج خمیر شه ..
+ ده فروردین 97
#خواهرطور
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
سیصد و شصتمین و ششمین روز از سال 96! .. مبارک
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
فقط خانوما درک میکنن که وقتی یکی توو خونه تکونی میگه "آشپزخونه با من" چقد خیال آدم راحت میشه :)
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
حالا وقتی هم که بودی، نقشی توو شبای چارشنبه سوریمون نداشتی .. ولی نمیدونم چرا حالا که نیستی انگار با شدت بیشتری هیچکاری نمیکنم واسه چارشنبه سوری .. با شدت بیشتری تنها موندم .. با شدت بیشتری یه چیزی کمه تو قیل و قال ترقه و آسمون پرنور شب ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
خونه مامان بزرگ مث جمعه میمونه .. رفتن ب خونه مث شنبه .. بابد یه چیزی بین این دوتا باشه .. نمیشه یهویی بری خونه ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
هوا، هوای قلعه متحرک هاول و موسیقی باغ گل و شعر یاسر قنبرلو و نیومدن توئه ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
کاشکی خونه مامان بزرگا شعبه داشت .. چند روز میموندی میرفتی شعبه بعدی ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید