خونه مامان بزرگا، پناهگاه محسوب میشه .. هیچ دیوی رو راه نمیدن وقتی جمع شدی توو بغل مهربونترین شصت و هفت ساله ی دنیا ..
یه شیشه مربای توت فرنگی داریم که تووش یه ادویه ست .. اسمشو نمیدونم .. بوش آشنا نیست .. مزه ش هم همینطور .. وقتی میریزیش توو غذا معلوم نیست چه مزه ای بهش میده .. ولی اگه نباشه، انگار غذا یه چیزیش کمه .. تا حالا اتفاق خاصی برامون نیفتاده ..
..
از کجا بفهمیم برنامه یه دختر واسه آیندش چیه؟
"دلایلشو واسه آشپزی کردن بپرس .. "
..
از کجا بفهمیم برنامه یه دختر واسه آیندش چیه؟
"دلایلشو واسه آشپزی کردن بپرس .. "
همه شاکی از اینکه چرا یکی نمیاد دوستمون داشته باشه؟ ما که خیلی خوبیم .. مهربونیم .. طرفمون رو میفهمیم .. مثل بقیه نیستیم .. واسه احساسات میریم جلو ..
ولی فقط توو رابطه ست که میفهمیم چه هیولاهایی هستیم ..
ولی فقط توو رابطه ست که میفهمیم چه هیولاهایی هستیم ..
امروز صبح که با بیحالی از خونه زدم بیرون و خورشید تا یقه ی زمین بالای اومده بود، چشمم افتاد به آسمون .. یه مشت رنگ جمع شده بودن دورهم و دور گردن آسمون افتاده بودن ..
مثل یه دروازه بود .. میدیدم به کجا ختم میشه .. خواستم قید اون روز رو بزنم، برم دنبالش تا محو نشده و ازش رد شم .. شاید این، خط پایانه ..
مثل یه دروازه بود .. میدیدم به کجا ختم میشه .. خواستم قید اون روز رو بزنم، برم دنبالش تا محو نشده و ازش رد شم .. شاید این، خط پایانه ..
"منو از دست خودم نجات بده .. که هر لحظه داره برام ادای بزرگترا رو درمیاره و دیوونم میکنه .." عاجزانه حرف میزند ..
"مگه من چند سالمه؟"
"مگه من چند سالمه؟"
شاید واقعا به جای شیر باید نصف لیوان آب میریختم .. شاید تخم مرغش کم بود .. شاید باید توو یه ظرف دیگه درستش میکردم .. به هرحال، تو با یه ظرف از کیک شکلاتی خوردشده ی نیم پخته سوار تاکسی زردرنگ شدی تا به من ثابت بشه که هنوز بزرگ نشدم و با بغض به مامان بگم "دلم براش تنگ شده" و فقط سه ساعت از رفتنت گذشته باشه ..
جواب "میخوای بغلت کنم؟" هیچوقت "نه" نیست .. مگر اینکه تو رو آدم درستی ندونه واسه بغل کردنش .. یا اینکه شرایط در اون لحظه اونقدر بد باشه که حتی با بغل و چایی هم حل نشه .. یا حداقل، به اندازه یه بغل، فراموش نشه ..
اینطوری واسه تو خیلی بده .. چون در هرصورت، آدم بی دلیل نمیخواد کسیو در آغوش بگیره ..
اینطوری واسه تو خیلی بده .. چون در هرصورت، آدم بی دلیل نمیخواد کسیو در آغوش بگیره ..
ما معمولیا انقدر به اشتباه فکر کردیم کسی ازمون خوشش میاد که اگه یه روزی واقعا کسی ما رو دوست داشته باشه، اونقدر انکار میکنیم تا باورمون نشه ..
اگه یه معمولی بی زرق و برق رو دوسش داری، بهش بگو ..
اگه یه معمولی بی زرق و برق رو دوسش داری، بهش بگو ..
همه رفتن توو اتاق سینا .. دارن قسمت چهارم شهرزاد رو میبینن .. منم یه تشک انداختم کنار مبل سه نفره .. پتو آبیه رو انداختم روم و کلاه بافت رو گذاشتم سرم که سرما نخورم .. سینا هروقت رد میشه میخنده ..
"دوشنبه" امروز از من کارت زرد گرفت .. برو که دیگه نگاهت به نگاهت نیفته ..
"دوشنبه" امروز از من کارت زرد گرفت .. برو که دیگه نگاهت به نگاهت نیفته ..
".... یه روز از در خونه اومد توو .. مستقیم رفت توو حموم .. صندلی که وقتی بچه بود مینشست روش رو گذاشت زیر دوش و آب رو باز کرد .. و تا آخر عمرش همونجا موند ..
تموم آدمایی که مسبب این اتفاق بودن، انقدر گریه کردن تا از اشکشون تموم درختایی که قرار بود آبیاری بشن و بخاطر اون دختر نشد، سیراب شن .."
"خاله این واقعی بود؟"
"خوب بخوابی خوشگل خانوم"
مستقیم میرود تووی حمام .. مینشیند روی صندلی بچگانه و شیرآب را باز میکند ..
تموم آدمایی که مسبب این اتفاق بودن، انقدر گریه کردن تا از اشکشون تموم درختایی که قرار بود آبیاری بشن و بخاطر اون دختر نشد، سیراب شن .."
"خاله این واقعی بود؟"
"خوب بخوابی خوشگل خانوم"
مستقیم میرود تووی حمام .. مینشیند روی صندلی بچگانه و شیرآب را باز میکند ..
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com