ترو یادم نرفته .. میبینی بدبختیه ما رو؟ اومدم رمز کارتمو عوض کنم .. تاریخ تولدت یادم اومد .. شمارت یادم اومد .. شماره پیرهنت توو تیمتون یادم اومد .. پلاک ماشینت یادم اومد .. عدد موردعلاقت یادم اومد .. تعداد دفعاتی که اون آهنگ لعنتی رو گوش دادیم یادم اومد ..
بابا گفت بالاخره چی شد؟
گفتم یه عدد بگو ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
کالسیفر باشه .. من حاضرم تمومه موهامو بدم بهش تا دوباره بتونه قلعه رو راه بندازه و دور شیم ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
خیابونها رو عوض نکردن .. پل جدید نساختن .. مسجد جدید درست نکردن .. به کتاب فروشی های شهر هم چیزی اضافه نشده .. "دارینوش" هنوز اون کتابی که می خواستمو نیاورده .. ولی تو گم میشی .. چون نمیدونی به کجا تعلق داری ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
اون "تولدت مبارک"هایی که از ته دله و با دستپاچگی، معمولا گفته نمیشه .. "میلادت مبارک، زمینی شدنت مبارک و .." رو همه میگن ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
تو باید یکی رو داشته باشی که وقتی از ماشین پیاده شدی، ترمز دستی رو بکشه .. تو فقط به خاطر همین یه دلیل باید یکی رو داشته باشی ..
"یه دفعه دیدی رفت .. ماشینا نرفتن بلد نیستن .. آشناس نه؟"
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
گفت "اون برفو دوست داشت .. من بارونو" .. باید میگفت من بارونو دوست داشتم .. فعلو نمیتونست به قرینه لفظی حذف کنه ..
گفت "بارون، آدمای شیطون رو آروم میکنه" ..
دلم واسه معصومیت برف گرفت .. دلم واسه همه اون کم حرفهای گوشه گیری که در جواب شوخی بقیه فقط بلدن لبخند بزنن و یه شوخی تکراری دارن که همه هنوز هم بهش میخندن، گرفت ..
گفتم "دیدی یه سری آدما میان و میرن تو زندگی .. تو حسشون نمیکنی .. میگی این هم مثل بقیه .. ولی بعد از رفتنشون میفهمی چی بودن .. چه کارایی کردن .. چیا رو تغییر دادن و بعد محو شدن و تو هیچوقت نمیتونی برشون گردونی .. برف هم همینطوریه ..
میخوابی .. به خیال اینکه اون بیرون فقط هوا سرده .. ولی توو دنیای بیرون از رویا یا کابوس تو، اتفاقهای دیگه ای هم میفته .. عین وقتایی که به فکرش تا خوده صبح بیداری و اون خواب .. وقتی چشم هاشوباز میکنه، دنیای دیشب و امروز صبحش فرقی نکرده .. ولی واسه تو چند کیسه دلتنگی بیشتر شده ..
برف هم همینطوریه .. از پنجره نگاه میکنی .. میبینی توو نور ضعیف ساعت شش و چهل دقیقه صبح، رو زمین پره برفه .. یکی اومده .. وقتی تو خواب بودی .. اون هوشیار بوده .. یه عالمه گرد سفید ریخته رو زمین و رفته .. و تو هیچوقت نمیتونی پیداش کنی ..
اینه تفاوت بارون و برف ..
اینه تفاوت من و تو ..
اینه فرق آدمهای شیطون و آروم .."
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
یه خط از وسط سرم رد کن .. اونقدر امتدادش بده تا از پوسته بگذره .. از گوشته فوقانی رد بشه .. برسه به هسته داخلی و متراکم .. دوباره بره تووی منبع عظیم آهن و نیکل و برسه به سیلیس و .. آخر این خط .. کی زندگی میکنه؟ درست در امتداد سر من .. در امتداد دایره ی استخونیه خیاله من .. کیه؟ یه زن؟ که داره روزنامه میخونه؟ یه زندانی؟ یه پلیس؟ یه دستشویی؟ یه چاه فاضلاب؟ یه درخت؟ لونه مورچه؟ دریاچه؟ اقیانوس؟ کوسه ماهی؟ قایق؟ چی؟
چرا دنیا یجوریه؟
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
"ببخش که بیشتروقتا آدما کسی رو انتخاب میکنن که هیچ ربطی به معیارهایی که ازشون دم زدن و تو سعی کردی شبیهشون بشی، ندارن" و از خودش حالش بهم خورد ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
یادداشتهای گوشیش رو باز کردم .. "کش موی محکم" .. "کلیپس واسه موی پرپشت" .. "آهنگهای بی کلام و موسیقی متن اون ده تا فیلم" .. "ماهی یه بار یه دسته گل نرگس" .. "از ناتموم موندن بحث متنفره" .. "کفش و کیف ست گلگلی" آخر یادداشت نوشته بود "آدرسشو یادم باشه از زیرزبونش بکشم" ..
سفارشها رو که گذاشت سر میز پرسید کش مو پیدا کردی واسه موهات؟
گفتم آره ..
اخماشو کشید توو هم و گوشیشو ازم گرفت .. اون "کش موی محکم" رو حذف کرد ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید
نشست روی صندلی مشکی .. کیفش رو گذاشت روی زانوهاش و دست کشید روی پیکسل آبی .. گفت و گفت و گفت .. و برنده ی مدال طلای بیشترین زمان نگه داشتن بغض شد .. اما فرد مقابل حرفی نزد .. کاری نمیتونست بکنه .. معلومه! اون که تتسوکو ساکاکی نیست ..
+
نوشته شده در
ساعت
توسط خانوم سه حرفی
|
نظر بدهید