این رمان را دوستش دارم .. اگر دوست داشتید، بخوانیدش ..
+
"رها باشی ولی رهایت نکند، رها باشی و گرفتار .. حس بدی ست! .. رها باشی و عشق، یقه ات را گرفته باشد و نگه ات دارد، حسِ عجیبی ست! .. رها باشی و تنها انگیزه ات یک مبل اشغال شده باشد که لم داده در اتاق کوچک و صاحبِ جدی اش، کمی گنگ است .. مغرور بدانند ترا و در راه عشق بندگی کنی، بعید است! .. و رها فهمید که جسم .. چیزی نیست که طبق تعریف فیزیک، فضا را اشغال کند و از قضا، مبلی را! .. جسم، فراتر از اینهاست که .. باعث می شود رها باشی و .. رها نشوی از دست چشمانش که معمولی ست ولی .. بی مروّت، بدجور یقه ات را گرفته .. و شاید جزء عجایب باشد که زندگی ات را، مختصات ریاضی عوض کند .. وجودت ات را یک صدای گرم بشکند و اسیر چشم های به رنگ شب اش بشوی و .. رها نشوی! شاید موضوع تکراری باشد .. ولی عشق .. همه جاهست .. حتی در اتاق کوچکِ استاد پاک نژاد ک عجیب کنجکاو شده تا بداند در ته چشم های مشکین ات .. در پسِ مقنعه ی بلند ات و زیر پیاز موهایت .. چه چیزی می گذرد! .. که بخواهد بداند، چرا انقدر .. بی قراری! دقیقا یک روز .. یک ساعت و یک هفته ی مشخص تبدیل می شوی به گنجشکهای کنار پنجره مادربزرگ ک قلبشان از سینه بیرون می زند و می دانی ک تمام قصه ها چرند است و تو در روز ، تبدیل می شوی و سیندرلا در شب .. این تمام داستان را عوض می کند! .. و .. دختری که سیندرلا نبود .."
دانلـود:
پ.ن: چند پاراگراف از رمان: