من که کاری به کارِ کسی نداشتم. نشسته بودم یک گوشه و غصه خودم را میخوردم. درد و بلایت را توی سرم میزدم و گریه میکردم. چه شد که وسطِ اینها عروسی کردی؟ کدام قسمتِ زندگیام بود؟ آن تکهاش که مامان پا به پایم گریه میکرد یا وقتی از زور گریه و بیجانی، لیز خوردم و افتادم کفِ زمین؟
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com