من و خودم حالمان خوب نیست. همه کارهایمان مانده. حوصله نداریم و گرسنهایم. عاقبت، همه دست به کار میشوند. عروس، تکانی به کمرش میدهد و از گلدانش بیرون میآید و بدونِ اعتراض به حرفهای مادرشوهر، آبپاش را پر میکند و توی حلقم آب میریزد. شیشه پاککن از کابینتِ زیرِظرفشویی بیرون میآید و روزنامهها را روی صورتم میکشد. قابلمه، دستم را گرفته و میاندازدم توی دیگ. کسی دارد با پارچ، آب جوش میریزد روی صورتم. کسی دارد من و خودم را غرق میکند.
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com