این روزا خیلی آرومم. شاید تو تووی خونهای. شاید اون روزی که مامان از ترس بالا پرید و عطرگل محمدی پیچید توی هوا، تو بودی که درُ بهم زدی. تو بودم که درِ فر رو باز کردی و خزیدی توی گازِ بیاستفاده. این روزا خیلی آرومم. یا یه چیزیم شده یا .. یه صدایی داره از تووی آشپزخونه میاد ..
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com