834

ــ تا حالا رفتی بین ابرا؟ نه؟ خُب، ببین اونها هیچی نیستن. منظورم اینه که دستتُ دراز کنی، هیچی گیرت نمیاد. ابرا منُ یادِ تو میندازن. یادِ «هیچی» گفتن‌هات. اونا هیچی‌ هستن! ولی وقتی جمع بشن، میشن ابر. ابر چکار می‌کنه نازلی؟ مثلِ الانِ تو. گریه می‌کنه.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان