845

مامان بدش میاد. مدام میگه موهاتو جمع کن. یا حتی انقدر لج‌ش می‌گیره که میگه اصن بریم موهاتو کوتاه کنیم. تا دستم میره سمتِ سرم، ریز میشه رو من که یه تار مو نیفته رو زمین و اگر بیفته، اگر ببینه، سریع باید برش داری. باید جمعش کنی. واسش مسئله خودِ مو نیست، مسئله اینه که گوش ندادم به حرفش. اینه که ناراحتش می‌کنه. حالا این ورِ داستان، وقتی دست می‌کشم روی زمین، یه چیزی خودشُ بند می‌کنه به دستم، بعدش صدای خنده تو میاد. یا وقتی ظرف می‌شورم، یه چیزی میپیچه دور انگشتم، نگاهش که می‌کنم، صدای حرف زدن تو میاد. ازت عصبانیم، که به حرفم گوش ندادی و هِی دستتو به صورتت زدی و هِی لبخندت ریخت روی شالم. که بعدش بریزه تو خونه. تو به حرفم گوش ندادی و باید خودت بیای تک‌تکشُ از روی زمین جمع کنی.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان