574امین

باید یه ضربدر بزنی روی دستت تا دوست داشتنم یادت نره ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

572اُمین

هیچکدامشان حتی صدایش را هم نشنیده اند .. حتی فریادهایش به گوششان نخورده .. لبخند واقعی اش را ندیده و او برایشان غیرتی نشده! سرشان داد نزده "میگم برو خونه" .. یقه جر نداده تا تاف و مشتی حواله - به قول خودش- "درگزد ناموس" نکرده .. هیچکدامشان حتی به او نگفته اند که چقدر دوربین حرفه ای دوست دارند و تلاشش را ندیده اند که پول جمع کند که برایشان دوربین حرفه ای بخرد .. هیچکدامشان برایش از سر سفره صبحانه، قاضی نون و پنیر درست نکرده اند و به هیچکدامشان نگفته "آخ که چقدر گشنم بود" .. هیچکدام، او را از دست نداده اند .. مجبور نبودند دوری اش را تحمل کنند .. فقط غش و ضعف می روند برای کلیپ پنج ثانیه ای دابسمش و ده هزار لایک می خورد و هزار و پانصد و ده کامنت و پشت گوشی با نور صفحه ی کم، قربان صدقه اش می روند .. هیچکس رگ بادکرده پیشانی اش را ندیده و فقط تگ می کنند دوستانشان را تا بیایند و کسی را ببیند که حتی از نان و پنیر من هم تعریف می کرد .. هیچکدامشان اشکشان در نمی آید .. فقط یک نقطه اشتراک داریم، همه مان نیم یاعت آن پنج ثانیه را دیده ایم ..

پ.ن: لعنت به اینستا .. به دابسمش .. به تکنولوژی .. به last seen recently ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

571اُمین

آدم ها کارشان رفت و آمد است وگرنه هیچ جاده ای ساخته نمی شد! .. آثارش هم مشهود است .. زخم معده مان .. میکرن و قلب درد و معده دردمان، گویای جای پای آدمهایی ست که تمام وزن خود را روی یک پا انداخته و از وجودمان عبور می کردند .. مثل استامپی که جوهر ندارد و باید انگشتت را جوری در آن فشار بدهی که جریان خون قطع شده و نوک انگشتت، سفید شود! .. آنوقت است که خوبه خوب اثر جوهر آبی رنگ می ماند روی کاغد .. باور نداری؟ .. برو دفترچه بیمه ام را نگاه کن .. وقتهای بی وقت دکتر رفتن هایم را ببین .. دکتر متخصص فلان، آزمایش خون و فلان و بهمان تجویز می کند و نمی داند جای دیگر کار خراب است .. زوری که آدمها موقع رد شدن از ما دارند .. مثل دندانی که وقت بچگی روی مچ تپلم می نشست و می گفتند می خواهد برایت ساعت درست کند! آن باانصاف تر هایشان آرامتر گاز می گرفتند و امان از آن آدم هایی که تمام توانشان را در دندان های لامذهبشان می ریختند و صورتم خیس می شد .. اما جای پای بعضی آدمها را در مدل موهایم می بینند .. همین گوجه ای بستنش! که هزار تارمو از کنارش بیردن زده و نامرتب است .. یا ادویه غذاهایمان .. که عادت می کنیم بخاطر معده دردش، فلان ادویه را نخوریم و می شود جزو قانون هایمان .. این رد پاها از ساعت درست کردن با آخرین توان روی مچ دست هم بدتر است .. با چه رویی آدم نگاه کند در چشم مادرش و جواب دهد به پرسش "چرا بادمجون نمی خوری؟"اش؟ .. بگویم چون گلویش به خارش می افتاد و هر بار ظرف بادمجان را روی سلف دانشگاه می گذاشتم، قیافه اش در هم می رفت .. من هم بادمجان خوردن از سرم افتاد؟! .. تا این حد هم صداقت لازم نیست! آخر می دانی؟ آدمها هی می آیند و هی می روند ..جاده ها را ببین!
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

569اُمین

آدمها زیاد مزخرف می گویند .. دخترها بیشتر .. قربان صدقه های ورد زبانشان، مزخرف است .. "گرسنه نیستم"هایشان مزخرف است .. "فراموشش کردم"هایشان مزخرفراست .. "دیگر دوستت ندارم"هایشان مزخرف است .. "خوشبخت بشوی"هایشان مزخرف است .. "خوبم، مرسی عشقم"هایشان مزخرف است .. وقتی مرد موردعلاقه شان را می بینند ک با زن دیگری حرف می زند، یقه کت صاف کردنشان، "من ب تو اعتماد دارم" گفتن هایشان مزخرف است .. از روی زمین بلند شدن، روبروی آینه ایستادن و تکرار "بهش فکر نکن"هایشان مزخرف است .. با دلی ک گرسنه محبت است، "بهم فکر نکن"هایشان مزخرف است .. موقع بلند کردن کارتن سنگین وسایل اتاقشان زیرچشم خندان دیگران، "خودم می تونم"هایشان مزخرف است .. دنیای دخترها سراسر مزخرف است .. اینکه می گویند همه شان عاشق رنگ صورتی اند، مزخرف است .. اینکه همه شان باید عاشق دامن کوتاه باشند، مزخرف است .. اینکه همه شان بلدند با عشوه برقصند یا اصلا بلد باشند ساده برقصند، مزخرف است .. همه شان باید کم اشتها باشند و ظریف، مزخرف است .. رنگ تیره نپوشند و سرد نباشند تا کسی در خانه را بزند، مزخرف است .. اینکه گریه برایشان مثل یک سپر است برای در امان ماندن، مزخرف است .. اینکه حق ندارند بیدار بمانند و شب از ساعت ده ب بعد دیگر مونثها را ب شکل دختر نمی بیند، مزخرف است .. اینکه هیچ کدامشان اشکش با مایع ظرفشویی و کف مخلوط نشده، مزخرف است .. ب حرفشان زیاد گوش نکید .. برو تنهایم بگذار، دیگر دوستت ندارم، دارم فراموشش می کنم، من دفترچه خاطرات ندارم، هیچکس در خیالم نیست، بستنی دوست ندارم، از جیغ زدن خجالت نمی کشم، از ارتفاع نمی ترسم، از سوسک بدم نمی آید، می توانم تا ابد بدون یک مرد و حامی زندگی کنم، مجردی را ترجیح می دهم، برایش گریه نمی کنم، دیگر ب من زنگ نزن و مامان من حالم خوبه گفتن هایشان .. مزخرف است .. من هم مزخرفم .. مزخرفی ک نه می تواند برقصد نه کسی را دوست نداشته باشد نه تابحال پیش نیامده ک اشکم با کف ظرفهای نشسته قاطی نشده باشد و نه عاشق دامن کوتاهم و نه رنگ صورتی .. مزخرفم و هیچ مذکری این مزخرف بودن ها را دوست ندارد ..
#خانوم_سه_حرفی

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

568اُمین

بدبختیِ بعضی آدمها جلوی چشمشان است .. بعضی هم در آینه! زل می‌زند در مردمکشان ..

 

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

567اُمین

تکراری تر از شنیدن "یکی بود یکی نبود" است، صدای گریه دختری بین جمعیت مونث و کنجکاو .. ک چشم دوختند ب صورتم .. ک مهسا جلو آمد و خواست ب شیوه خاص خودش آرامم کند، با شوخی های معرکه اش .. اما بیشتر دلم گرفت، ب چشمهای درشت و حالتدار زیبایش نگاه کردم و اشکم چکید .. خدایا؟ چرا زیبا نیستم؟ .. نگین پس اش زد و گفت هرطور شده باید بگویم چه ام شده است .. لبخند زدم، گوش تمام دخترها تیز شده بود و من مدام تکرام می کردم چیزی نیست، ببخشید ناراحتتون کردم .. و ناراحت بودم! خانوم پنج حرفی با گریه ام، گریه اش گرفت .. اول فکر کردم از آن لوس بازی های دخترانه است ولی سرخی چشمانش .. "سه حرفی گریه نکن" هایش .. قسم دادنم ب خدایی ک اسمش درون چرم توی گردنم بود .. الکی نبود .. سرم را ب گوشش نزدیک کردم و گفتم گوربابای غرور و عزت نفسی ک مردها عاشقشند! .. پنج حرفی؟ دعا می کنی خدا دوستم داشته باشد؟ می توانی کاری کنی از خدا نرنجم؟ من دوست داشتنش را می خواهم .. با فکرش آرام می شوم .. تو ک پاکی .. خوبی .. می توانی کاری کنی ک هیچوقت گردنبند را از چرمش بیرون نیاورم؟ ب ولله ک اسمش درون گردنم سنگینی نمی کند! مثل پر قو می ماند این اسم مبارک .. ولی پنج حرفی! می توانی برایم دعا کنی ک هیچوقت نتوانم خدای کعبه را دوست نداشته باشم؟ .. سرم را پایین انداختم و قطره های اشکم روی دسته میز ریخت .. خدا را شکر ک زیاد پاپی نمی شوند .. "میم ی میم" استایل خاص خودش را حفظ کرده بود .. با آن حالتش ک روی دسته ی ب هوا رفته صندلی تکیه داده و نگاهم می کرد با غم، دلم برای اطرافیانم سوخت .. چقدر عذاب می دهم من، بقیه را .. ولی "میم ی میم" دیوانه ی مهربان! با آن چهره ناراضی اش! .. ک مدام میگفت سه حرفی! حرف بزن و بغض، مثل تکه خشک ته دیگ بی روغن در گلو مانده بود! .. سه حرفی! باید بفهمی ک آدم ها همیشه نمی توانند دروغ بگویند .. آدمها زود از گفتن "ب خدا خوشگلی" .. "تو خیلی هم خوشبختی" و "همه چی درس میشه" خسته می شوند .. یک روزی می رسد ک مادر هم از گفتن این حرفها عق اش می گیرد و نگاه گرسنه اش می دود روی چهره زردم پی لبخندی ! .. اشک هایم مثل تف تحقیرآمیز مادری ب صورت عزیزترینش، آزارم می داد .. لرزش چانه ام، مثل زلزله های ده مرکالی ب چشم هایم رسید و حدقه هایم لرزید .. همه بلند شدند .. سرم پایین بود و سعی می کردم بدون فکر کردن ب اینکه کسی را ندارم ، چشمانم خواب می خواستند ،با رویاهایم زندگی می کردم ،آینده ام مثل ونیز است با این تفاوت ک در هواست و نه به آن زیبایی! .. یادم بیاید لای نفی جنس در عربی اسمش را مرفوع می کند یا منصوب؟ ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

566اُمین

آن اوایل اسمت را اشتباه صدا می زدم .. خب سخت بود دیوانه! .. چقدر می خندیدی! یادت می آید اولین باری را ک صدایت کردم "کاردیا"؟! .. نزدیکترین اسم ب حروف مقدس نامت بود .. قیافه ات درهم رفت و صورتت جمع شد چون کاردیا ب ماهیچه های حلقوی انتهایی مری می گویند! .. سعی کردی با هجی کردن اسم کُردی ات ب من حالی کنی کاردیا نه و ..! درست گفتم و فردایش روز از نو روزی از نو! .. و اصلا نفهمیدم چطور شد ک نام سخت کُردی ات را یاد گرفتم! .. ک فهمیدی هیچ چیز از زبانتان نمی دانم و وقتی برای اولینبار اسمت را درست تلفظ کردم، با آن لهجه لعنتی شیرینت گفتی "گیان" و نفهمیدم معنی اش چیست! .. قهر کردم، با تخته شاسی آبی رنگم ب بازویت زدم، بطری آب را روی سرت خالی کردم و نگفتی معنیایش چیست .. وقتی ک مامان گفت مردان کردی تلخند، جدی اند و متعصب .. دلم خالی شد .. میگفت ک از خر شیطان پیاده شوم ولی دو دستی آنرا چسبیده بودم! غیر از تو هیچکس نمی دانست چقدر از مردهای خشک و متعصب خوشم می آید .. ولی تو خشک نبودی، آنقدر دیوانه بازی درآوردی ک جدیت نگرفتند دیوانه! .. ب لهجه کُردی ات قسم، ب غرور و غیرتت قسم، ب گیان گفتنهای بلند و مهربانانه ات قسم ک جانم برایت درمی رفت .. چقدر سخت بود .. اسمت را درست تلفظ کردم .. از خشک بودنت دلگیر نبودم .. معنی گیان را می دانستم ولی .. دیر شده بود .. کاش یکبار دیگر صدا بزنم کاردیا؟ صدای خندانت از لابلای تاریکیها بیاید ک می گویی "گیان؟" و اینبار بدانم ک معنایش "جان" است ..

#خانوم_سه_حرفی


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

565اُمین

تو خواستگاری‌ها یه مسابقه میزارن ب اسم "بچه کی بهتره؟" .. و هر خونواده باید بگن"من من من من"! .. هر کدوم صداشون پایین‌تر باشه، باخته!

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

564اُمین

دوست دارم یکبار از پای نت بلند شوی و سراغم را بگیری .. یا نصف سهمِ ته‌دیگت را برایم نگه داری .. دلم می‌خواهد، موبایلت را روی پیاده‌رو پرت کنی ، سمتم بدوی ک همین چندلحظه پیش از هم خداحافظی کردیم، دستم را بگیری و بگویی دلت برایم تنگ شده! .. دوست دارم وقتی ب اجبار مادرت خواستی ب خواستگاری بروی، لحظه آخر بگویی "الان میام، شما برید" و به من زنگ بزنی، با خنده بگویی افتضاح‌ترین و بنجول‌ترین لباست را پوشیده‌ای و دهانت بوی سیرِ تیزی می‌دهد و با هم هِرهِر بخندیم .. و وسط مراسم به هم پیام بدهیم و مدام آن دخترِلعنتی را مسخره کنی و ب ریشش بخندی .. دوست دارم پولهایت را جمع کنی و برایم یک عروسک پاندای نرم بخری .. دلم می‌خواهد از پولِ بسته‌های سیگار روزانه‌ات بزنی تا باهم بستنی بخوریم .. بگویی کتاب خریده‌ای و تا من نخوانده‌ام، حق خواندنش را نداشته باشی خُب آدمیزاد است! عاش شخصیت داستانها می‌شود .. دوست دارم خیلی دوستم داشته باشی .. جانت برای لواشک در برود و از خودِ جاده چالوس تا پارکِ سرسبزِ قرارهایمان لب ب آن خوراکی وسوسه‌کننده نزنی .. ک وسط مسافرت فامیلی‌تان ک مادرت ترتیب داده تا یکی از دخترهای فامیل را ب ریشت ببندد، ب قول خودت بپیچانی و درحالیکه فریاد می‌زنی سه‌حرفی! گریه نکن! دارم می‌آیم! .. بزنی زیر کاسه کوزه‌شان و برگردی .. دوست دارم خیلی دوستم داشته باشی که مثلا خودت را ب خانواده‌ام ثابت کنی .. هر روز بیشتر از دیروز دنبال کار بگردی و بگویی سه‌حرفی! همه کاری مختاری انجام دهی غیرازاینکه با غیرِ من ب خانه بخت بروی .. آنقدر دوستم داشته باشی ک اجازه بدهی پشت فرمان ماشینت بنشینم و آرام بخندی ب فریاد هایم ک می‌گویم با من حرف نزن! تا حواسم پرت نشود! .. دوست دارم خیلی دوستم داشته باشی .. آنقدر ک بدانی رویاهایم چه بوده، فلشم چند گیگ است، دفترهای کلیپ را دوست دارم، یکبار هم ب کنسرت نرفته‌ام، دستبندهایم چه رنگی‌ست و تو به جای من، لباسهایم را با هم ست کنی .. کروکی خیابانی ک در آن زندگی می‌کنیم را بهتر از خودم بکشی .. ک تمام میان‌برها ب خانه‌مان را بلد باشی تا دیر ب خانه نرسم .. ک بگویی مادرت گفته قیافه‌ات شبیه هیولاها شده ولی ته‌ریشت را نزنی بخاطر من! .. دوست دارم خیلی دوستم داشته باشی! .. 


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

563اُمین

بعضی وقتا ک حوصله‌اش از آزار دادن بقیه با درآوردن صدای سینیِ استیل بزرگ سرمی‌رفت .. میومد نزدیکم .. بالا و پایین می‌پرید طوریکه لپای نرمش بالا و پایین می‌رفت .. انگشتای تپلشو بهم می‌زد و میگفت "می‌خوای بغلم کنی؟" و این حرفش یعنی بغلم کن! .. چقدر خوب بود اون روزا .. چقدر خوبه آدم رفتاراش مثل بچه‌ها باشه یا شایدم بهتره اینکه بچه باشه تا رفتاراش غیرمنطقی بنظر نیاد .. بنظرت اگه من جلوی کسی وایسم و حرف اون پسربچه‌ی تپل رو تکرار کنم، کسی بهم نمی‌خنده؟

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان