مامانها،اول شمعدونی بودن ..
ناتانائیل .. یادته از پیازچه بعنوان نِی استفاده میکردیم و طعم سبزیِ آبکِش شده قاطیِ برنج زعفرونی میشد؟ .. یادته نمک میریختیم توی نوشابه ک گازش بره؟ .. یادته پلاستیکِ قاشقچنگالهای رستوران رو باد میکردیم؟ .. یادته توی مهمونیها، تموم کفشهای پاشنه بلند رو امتحان میکردیم؟ .. یادته چادر مامان رو سرمون میکردیم و از پشت روی زمین کشیده میشد؟ .. یادته لُپلُپ هارو؟ .. یادته بالشتای رو که میذاشتیم روی طنابِ آویزون از درخت و میشد تاب و نشیمنگاهمون سرویس؟ .. ناتا .. یادته سر کشیدن لیواغ دوغ رو و درست شدن سیبیل؟ یادته چقدر پسرا ذوق میکردن ک با اینکار مرد شدن؟ .. چقدر دورن اون روزا ..
روزی زنِ حکیم سوکسی را بدید و سوکس گُمگشت .. حکیم او را بگفت: سوکسِ گمگشته باز آید به جارو .. حرص نخور ..
پ.ن: سوکس { سوسک }
پ.ن2: الکیطوری :)
+ یه دستمال بیار ..
ــ واسه چی؟
+ میخوام این لکه ننگ رو از پیشونیم پاک کنم .. این جای بوسه کسیِ ک نامرد بود .. نامردها جزو دسته آدمها نیستن ..
ــ دسته آدمها کیان؟
+ بچهها .. زنها .. مردها ..
ــ چه فرقی داره ؟!
+ من نگفتم "نر" و "ماده"! گفتم "مرد" و "زن" ..
پ.ن: فیلمی ک هرگز ساخته نشد ..
ناتا .. تو یادت نمیاد .. بچه که بودیم، هر کیو میدیدیم ک شکماش بزرگه .. فکر میکردیم نینی داره .. فرقی نمیکرده عصمت خانوم - مامان بزرگِ مامان - باشه یا اصغر آقای سبیل کلفت .. الان هم همونطوره .. منتهی تا یکیو میبینیم که دوتا پا داره .. فکر میکنیم آدمه .. همیشه توی اشتباهیم .. نه ناتانائیل؟
ناتانائیل .. بیا این کاغذُ بگیر، روش یه خجالت بکش واسه عمو .. یاد بگیره ..
پ.ن: لامخاطبِ خاص ..
بعضی وقتا به خودم میگم فلانی! خیلی پوست کلفتی ها ناقلا! چیزی میزنی؟! چیزی میخوری؟! مصرفی؟! موادی؟! آبشنگولی؟ چیزی؟! .. بعد میبینم نه! .. سر ناهار یه پیاله ماست برای جلوگیری از پوکی استخوان توی دورانی ک همه قراره بهت بگن "خانومجون" و یه لیوان شیرکمچرب برای تنوع! .. نوشابه انرژیزایی هم در کار نیست! .. دیوونه هم نیستم .. سرخوش هم نیستم .. گریه میکنم .. دلم تنگ میشه .. به غروب جمعه فحش میدم .. با خواهرم دعوام میشه .. لج میکنم .. هنوزم به هیشکی روی خوش نشون نمیدم .. هنوزم عاشقِ نقدِ شخصیتم توسط بقیهام .. هنوزم کباب ترکیِ مایسا زندگیمِ .. هنوزم شکلات ارجعیت داره نسبت به بقیه .. هنوزم نون پنیر و گردو یعنی زندگی .. هنوزم نوشابه بیرنگ تو همه جا میچسبه .. هنوزم توی کافههای تاریک و روشنفکرانه ننشستم .. هنوزم کتاب شعر میخونم .. هنوزم هندزفریم گره کور میخوره .. هنوزم .. نه .. حالم خوبه .. پس چرا شدم مثلِ یه کرگدنِ مادهی گریون ک نشسته زیر سایه یه درخت و خیره شده به مارمولکهایی ک باهم بازی میکنن؟ .. چرا شدم مثل یه خرسِ قهوهای ک باید بره ب خواب زمستونی و وقتی چشماشو باز کنه ک چندماه گذشته؟ وقتی چشماشو باز کنه ک همه چی ایدهآلِ اون باشه؟ .. چرا شدم مثلِ پرندهای ک ضربان قلبش رو از بین پرهای نرمش میتونی تشخیص بدی؟ شدم باغوحشی از همه حیوونهای افسرده .. شیرهای بیعنصر .. زرافههای کوتاه .. خرسهای بیست کیلویی .. عقابهای ترسو .. راسوهای عطرزده .. گرگهای بیحال .. روباههای سادهلوح ..
درِ دستشویی را که بست، همه با خنده گفتند "خسته نباشی پهلوون!" .. لبخند زد و سرش را پایین انداخت .. داخل اتاقش رفت .. سرش را بالا و آورد به چشمهای نمناکش دست کشید ..
ــ بعضیا میرن دستشویی فکر کنن .. بعضیا میرن تخلیه بشن .. بعضیام عین من .. فقط میرن ک گریه کنن ..
از همه چی گفتن .. از بدو بدو کردنهای دختر تپل موبلند .. از تلفظهای اشتباه و شیرینِ پسربچه ی مو فرفری .. از "واسه عمو یه شعر بخون"های وسط مجلس .. نانای کردنهای تو مجلس عروسی و فیلم گرفتنها .. صدبار صدقه دادن و رفع بلا .. برای "مامان" گفتناش، صدبار مردن و زنده شدن .. زمین خوردنش و اوف شدن زانوهای کُپُلش .. از همه چی گفتن .. خیلی هم قشنگ گفتن .. دل هممون آب شد و با یه "آخی، فدات بشم ایشالــا" تموم .. ولی از چشم های خیس یه مردُ .. پرسه زدن توی یه شبِ سردُ .. از "صبر کنین سرمش تموم میشه" .. تا "این پولا به پای این حروم میشه" .. از نوار قلب و اشکهای مامان .. تا جواب کوتاهِ "بله و آهان" .. از سرم زدن تو اون دستای کوچولو .. تا ترسای قشنگش از بودنه یه لولو .. از صدای مظلوم و چشمهای درشتش .. تا گرفتن انگشت کوچیکت توی اون مشتش .. از پرسیدنه "مامان حالم خوب میشه؟" .. تا ضجه زدن واسه بچه ای ک مظلوم میشه .. از هزارتا آرزوی قشنگ واسه آینده اش .. تا گفتن اینکه چشاش برده ب خاله اش .. از تاتی تاتی و غان غان کردن .. تا برگه ی عملشو امضا کردن .. از انتظار پشت یه در بسته .. تا نخوابیدن یه چشم پشت پلکای بسته .. از روپوش سبزه بدرنگ دکتر و "من خسته ام" .. تا جمله ی آخر و ضجه و .. من متاسف ام .. نه هیشکی از اینا هیچی نگفت ..
پ.ن:چشم های خیسم امشب آبروداری کنید
مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com