فاجعه یعنی تو امشب، یه دیقه بیشتر ازم دوری
کجا میری با این حالِت؟ چرا میگی که مجبوری ؟
پ.ن: منتشر شده در تاریخِ 29 آذر :)
پ.ن2: یلداتون مبارک ..
+ یه پسر بود .. چندتا خونه بالاتر از ما مینشستن .. همیشه صدای موتورش باعث میشد برم جلو در و تا نصفه بازش کنم .. دوستم داشت .. مامانش چندبار خواسته بود پاپیش بزاره ک بابام نذاشت .. وضعیت مالیشون متوسط بود .. ولی پسره گفته بود من فقط فلانی رو میخوام! .. یادش بخیر .. تو دلم کیلوکیلو قند آب میکردن .. منو بهش ندادن .. رفت شهرستون .. نامههاشو من واسه مامانش میخوندم، میدونست! خودش گفته بود اگه نامه نوشتم بده دست فلانی ک سواد داره .. آخه مامانش سواد نداشت .. نصف نامهاش برای من بود! .. نامه هاشو به بهونه دور انداختن پیش خودم نگه داشتم .. یه آدم پولدار اومد خواستگاریم .. یکی نبود ب آقاجونم بگه مگه پولشو میخواد بده دست تو؟ .. خلاصه سرتو درد نیارم .. قبول کرد .. آقاجونمو میگم! .. پسره از لجِ من رفت یکی دیگرو گرفت .. عروسیش دعوت بودیم .. تو حیاط خودشون میزدن و میرقصیدن .. رفتیم .. خوشگل بودم! .. مامانش اصرار کرد باید برقصی .. یه آهنگ عربی زدن .. منم رقصیدم .. بلد شده بودم .. هندی و عربی! .. با دوستم ک میرفتیم سینما، از اونجا یادگرفته بودم .. رقصیدم و اون شب تموم شد .. ازدواج کردم .. بچه دار شدم .. یه بار یکیشون مریض شد .. بردمش درمونگاه .. آره، اون موقع شاه رفته بود .. داشتم میگفتم .. رفتیم درمونگاه ک دیدم با دختربچهاش نشسته .. میگفتن زنشو دوست نداره .. دلم ب حالش سوخته بود .. منو دید .. از جاش بلند شد .. لبخند زد و گفت "پسرته؟" .. گفتم آره .. دیگه حرفی نزدم .. شوهر داشتم .. زشت بود ولی .. قلبم داشت محکم میزد به قفسه سینم ..
ــ هنوزم دوستش دارین؟
+ خوابشو میبینم .. وقتی ک بیدار میشم، تا آخرِ روز کیفم کوکِ! هِی .. امان از جوونی ..
بلند شد و رفت ..
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com