448اُمین

مثل ستون یه بنای تاریخی زوار در رفته .. شدم پر از یادگاری .. یکی با خودکار بیک آبی نوشته .. یکی هم با سر پرگار توی جامدادیش .. همشون چرت گفتن .. فقط منم ک زوارم در رفته ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

447اُمین

باران، اشک مرغهای آسمونه ک ب حالم گریه میکنن
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

445اُمین

ناتا .. بعضی از زن‌ها، حق خودشون رو هم ندارن .. تو زور می‌زنی بری فوتبال نگاه کنی؟




+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

444اُمین

از وقتی موهاشو کوتاه کرده / یه آشوبی تو دلم به پا کرده ..

هِی از خودم می‌پرسم .. واقعا / اون عوضی با احساسش چیکار کرده؟




+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

443اُمین

یه تیکه نون خشک هم افاقه نکرد مامان .. این بغض از گلوم پایین نمیره ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

442اُمین

وقتی هستی، خونه بوی تو رو میده .. وقتی نیستی، بوی نا ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

441اُمین

ــ می‌دونی لعیا؟ خیلی احمقانه است ..

+ چرا می‌خندی دیوونه؟‌

ــ به حالِ خودم می‌خندم خَره! .. آخه .. من خیلی احمقم .. یا شایدم ، خیلی تنها .. وقتی می‌بینم یکی دور و برم هست که همه‌جوره عالیه، دیوونه میشم .. خُل میشم .. وقتی کم محلی می‌کنه .. وقتی ضایع می‌کنه آدمو .. وقتی دخدرا رو آدم حساب نمی‌کنه .. میگم خُب، شاید با منم همینطوری باشه! .. دپرس میشم .. میگم خوب شاید من کمم .. بَدَم .. خوشگل نیستم و در کل ، ایده‌آلِ آدم حسابی‌ها نیستم .. نمی‌دونم چرا پاچه‌شون رو می‌گیرم؟! چون برای من نیستن؟! نمی‌دونم ..

+ آخه ..

ــ خفه شو بزار حرفمو بزنم عزیزم .. وقتی می‌بینم یه دختر که فقط رنگ و لعاب داره، دستشو دور بازوی گنده‌ی یه بخت‌برگشته، حلقه کرده .. اعصابم می‌ریزه بهم .. خلم نه؟! .. حس می‌کنم همه بهترینهای اطرافم باید واسه من باشن .. حالم خوب نیست لعیا .. 

+ کجا میری دیوونه؟

ــ می‌تونی به اون دختری ک پشت سرت نشسته، بگی مردی ک کنارش نشسته رو بده به من؟ .. که فقط نگاهش کنم .. که فقط یه اخم کنه تا بفهمم یه کودن پیدا میشه ک غیرتی بشه واسم؟ .. که منو برسونه خونه و تا نرفتم تو، دور نشه از کوچمون؟ می‌تونی اینارو بگی لعیا؟

+ نه ..

ــ پس خداحافظ .. نمی‌تونم بمونم ..


پ.ن: فیلمی ک هرگز ساخته نشد ..

پ.ن2: آیا شده از شدت دلتنگی و غصه 

هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

440اُمین

شاد بود موقع دیدنِ رقصِ ساده‌ی مادر ، وقتِ تبلیغ‌های تلویزیونِ جهیزیه بیست و چهار سالِ پیش‌اش ..


پ.ن: تاکید بر شمعدونی بودنِ مادرها ..

پ.ن2: لوسی ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

439اُمین

از بچگی پرخور بودم .. فرنی های مامان .. ماکارونی پر از روغن .. ته دیگ .. آلاسکا .. و حالا غم های تو ، عزیزه جان ..
+ ناتا .. من گرسنه ام ، بهش بگو غصه هاشو بده من بخورم ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

347اُمین

از اول هم توسری خور بودیم .. برادرم از مافوق شکم گنده و سیاه چرده اش .. خواهرم از همکارهایش با انگشتانی پر زرق و ررق .. و من از درد و بلایت ک ب سرم خوردند و می خورند عزیزه جان ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان