دوست داشتم بگویم "خاتون .. مواظب علیرضا باش!" .. این پسر .. این مرد .. زندگی من دگرگون کرد .. این آدم .. درست وقتی که فکر می کردم خیلی خاص هستم که تابحال عاشق نشدم، وارد زندگی ام شد و تمام فرضیات و احتمالات و همه و همه را بهم ریخت .. یک چشمم را اشک کرد و دیگری را دوربین!! تا مواظب باشد که علیرضا کِی از دروازه بهشت بیرون میاید؟! .. عیلرضا! .. شاید تو همان چوب خدا بودی که صدا نداشت .. مطمئنی از پوست و خون هستی؟! .. مطمئنی که خدا ترا صدا نکرده و نگفته پدر این دختر را در بیاور؟ .. حالی اش کن که یک مَن ماست .. اندازه کل عمرت کره و دلتنگی می دهد؟ .. کسی به تو نگفت این دختر دل نازک است؟ برای گلهای حیاط شان هم گریه می کند؟ اگر کسی یک گربه کوچک را "پیش" کند دلش می ریزد؟ .. علیرضا! یک نفر باید در این کره خاکی به تو گفته باشد که این دختر .. چقدر .. دل نازک است!! من کرگدن نیستم .. باور کن!
پاراگراف منتخب از رمانِ دختری که سیندرلا نبود