عروسکی ک تو نیستی ..

اصلا چ معنی می دهد ک اسم مستعار تو با آن عروسک بنفش یکی باشد؟! ک هر دختری بگوید عاشق جناب خان است و پیرزن هارا ک نگو! واله و شیدا شدند .. اصلا چ معنی می دهد از جناب خات حرف بزنند و خنده ها و آهنگهایش؟ جناب خانه من اخم میکند .. پوزخند می زند .. سرد است .. لبخندهایش جزو اتفاقات نادر است ک هر چند صدسال نوری اتفاق می افتد .. آهنگ و ریتم و "سیاه نارگیل" کجا بود بنده ی خدا؟ .. کجا جناب خان من موقع خداحافظی قربان صدقه می رود؟! فوق فوق اش بگوید "خوب بخوابی" .. بوس بوس کجا بوده آدمه عاقل؟! .. برای همین است ک جناب خان من تک است .. ناب است .. نه مثل آن عروسک بنفش .. یک جناب خان واقعی .. 

پ.ن1: وقتی در رخت خواب هم بیخیال نوشتن نمی شوی! .. ساعت 00:07 بامداد .. شبت خوش جناب خان ..


پ.ن2: ویرایش شد در فردای همان روز برای تغییر فونت
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

عزیزترین :)

ب حرفهای این و آن کاری ندارد و پول ک ب دستش می رسد می دهد پای گلهایی ک روزها با عشق آب دادن ب آنها از خواب بر می خیزد .. آنقدر نگرانشان است ک مرتب سفارش می کند "خاک گل یادت نره!" .. آنقدر دوستشان دارد ک با قربان صدقه برگهای لطیف شمعدانی و تیغ های کوچک و درهمه کاکتوس ها را نوازش می کند .. آنقدر مهربان است ک اگر خاک یکی از گلدان های سفالی خشک باشد با اخم ب دختر کوچکش نگاه می کند ک یادش رفته آبشان بدهد .. و با لبخند ب او یاد می دهد ک چگونه با مهربانی برگهایشان را تمیز کنی و آواز بخوانی .. ک چقدر این گلها از آهنگ "بردی از یادم" با لحن حزن انگیز خواننده خوششان می آید .. کسی ک حواسش قبل از همه چیز ب تعداد قطره های گل بامبو بوده! .. مادر! گلها دوستت دارند .. اینرا دیروز حسن یوسف در گوشم گفت ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

هیس! اعتراض نکن بانو ..

حالم گرفته شد! مثل آن آسمان ابری ک همه شادمان از آفتاب درونش برنامه سفر می چینند و ناگهان گرفته می شود و حالا بیا و درستش کن! .. حالم از آدمی گرفته است ک قرار بود حال و اکنون ام را بسازد ؛نه اینکه حال و آینده را تارومار کند!.. کسی ک وسط خجالت کشیدن های بی موردم نگاهش دنبال موی بافته شده کس دیگر رفت و خداحافظ شما! .. نگاه کو؟حواس کو؟!.. نمی دانم! .. خب بفهم بی انصاف! من هم دسته موی بافته شده ای زیر این شال مشکی لامذهبم دارم!.. توی کیف من هم ماتیکها خودشان را هلاک می کنند ک هی ما هم هستیم ها! ولی کو گوشه شنوا؟! .. جناب خان وقتی می گویم بی معرفتی نگو نه! .. بغضم را آبی ک از سنگها سرایز میشد فهمید و قطره آبی کنارم سر خورد و گفت ترا به خدا ک تو بگو چرا غمگینی!.. حرصم را مجسمه سنگی چند قدم آن طرفتر فهمید و چشمک زد ک "چی شده؟!".. ولی صدا از جناب خانِ مسخ شده ما درآمد ک از من در نیامد.. کافی بود تا تو فقط سرت را یک تکان کوچک بدهی ک حتی گردن مبارکت هم ب زحمت نیفتد تا تمام غم و هستی و نیستی را بسپارم دسته باد!ولی..اوف جناب خان! بی معرفتی! نگو نه..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دربست برزخ!

جناب خان! همین الان نزدیک بود بانویت را از دست بدهی! .. فکرش را بکن.. اگر ماشین مشکی رنگ همچنان نزدیکمان میشد و فرمان ب چپ نمی گردید بانویت .. کجایی ک انگشت اشاره ات را جلوی صورتم بگیری و بگویی "هیس! حرف خوب بزن!" .. البته اگر می بودی هم هیچوقت اینرا از دهانت نمی شنیدم! . فکر کن ! ب تو ک ساعت خوش بخت چرم ات دور مچت ب خواب رفته و آنرا پشت صندلی گذاشته ای ک ابهت لعنتی ات را صد برابر می کند می گفتند بانویت دیگر نیست چه می کردی؟ .. فقط دوست دارم هر هفته ک نه! اگر توانستی ماهی یکبار ب دیدنم بیایی .. هیس! بگذار بگویم! بگذار از نبودنم .. نیست شدن خنده هایم .. بسته شدن چشم های ب قول مامان خمار مشکین ام.. و کاغذهایی ک بعد از من دیگر اسم جناب خان رویش نمی آید بگویم .. و تویی ک بعد از من نمی دانی برای ک اخم کنی ک هم حساب ببرد هم دلش ضعف کند .. هیس! یک لحظه دنیایت را بدون من تصور کن .. برایت راحت بود؟ .. جناب خان! نزدیک بود بانویت را از دست بدهی .. در آن لحظه فقط یک لحظه فکر کردم اگر جناب خان بغض کند چ شکلی می شود؟!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

توجه توجه! این آژیر احساس به معنای وضعیت قرمز است!

ــ خوانندگان عزیز توجه فرمایید! وضعیت قرمز است .. 

جناب خان!؟ وضعیتِ حالم قرمز است.. دستِ خیالت را بگیر و تا می توانی دور شو.. پناه ببر به زیرزمین ها و مخفی شو .. می دانم! همیشه از مخفی شدن بدت می آمده ولی چاره چیست؟ آنقدر وضعیت دلم بد است که می ترسم ترکش های اشکم داخل بدنِ احساست فرو برود! .. آنقدر حالم بد است که می ترسم خدایی نکرده دلت به حالم بسوزد! .. برو و یک مدت آفتابی نشو .. مگر نمی بینی؟ تمام اطرافیانم جلیقه "ضدغـُـر" پوشیده اند که از غُر زدن هایم در امان باشند .. آنقدر حال دلم اضطراری است که برایش ماسک اکسیژن بسته اند .. آنقدر اعصابم خط خطی ست که زبانم لال ممکن است چیزی بگویم ک از گفتنش پشیمان بشوم .. فقط تو برو .. دیگر نمان .. بگذار یک مدت تنها باشم، بعد وضعیت سفید می شود! سفیدِ سفید .. مثل پرونده ی عاشقی ات! .. جناب خانِ عزیز! .. انقدر سربازهای ارتشِ دلم عصبانی و دلخور اند ک حتی اگر شمعدانی های سراسر جهان هم واسطه بشوند، حالشان خوب نمی شود که؟! نمی شود! .. انقدر روی پروژه ی دوست نداشتن من کار کردی ک تمامِ رگهای چشمانم متورم شده .. انقدر مستبدانه عمل کردی .. انقدر سرِ میزِ "توافق احساس" ننشستی .. انقدر "من بعلاوه جناب خان" را کِش دادی که فرستاده ام خسته شد! .. شرمنده جناب خان .. فعلا تنها گزینه روی میز .. غمگین بودنِ بانویت است .. تو ببخش .


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

کجا بگویم پس ؟!

ــ اینجا جاش نیست!!

بی توجه به لحنِ حرصی ات باید به عرضت برسانم که دقیقا همینجا جایش است! بین همین مردم توی پاساژ .. جلوی همین دختربچه ای که ابهت ات مسخ اش کرده و آب دهانش از کنارِ آبنبات چوبی که در دهان دارد راه گرفته و نگاهمان می کند .. دقیقا جلوی روی این خانم که چادرش را با داندانش محکم رفته که نیفتد و یک لحظه سرش را از داخل کیف و دستش را که تا آرنج داخل آن بود بیرون می آورد و بما خیره می شود .. دقیقا جلوی همین ها باید بگویم ک .. بگویم ک .. خب، اینجا جایش نیست!!! .. جلوی بچه خوبیت ندارد برویم یکجای دیگر! برای این نمی گویم خوبیت ندراد که قصد دارم بگویم دوستت دارم! .. برای این می گویم ک اگر جوابت همانی باشد ک توی ذهنم است جلوی بچه خوب نیست ک اولین تصویرش از عشق، دختری باشد ک با دیوانگی وسط پاساژ به جناب خان اش گفت دوستش دارد و او فقط سیگارش را آتش زد و گفت "من نه!" .. راست می گویی جناب خان.. اینجا جایش نیست!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یک فنجان چای لطفا!

امروز از ته دلم احساس حقارت کردم! وقتی که با لباس گشادِ خاکستری ام که خرسِ سبزِ عزیزم روی آن جاخوش کرده رفتم داخل آشپزخانه و در حالیکه موهایم دورم پخش بود و بیشتر شبیه غارنشین ها بودم! نزدیک سماور شدم و با بغض نگاهش کردم! .. اولش زیاد محلم نگذاشت! .. رویش را برگداند و با دارچین هایی که کنارش داخل ظرف نشسته بودند خوش و بِش کرد .. بعد که دید نمی روم با قندانِ تپل حرف زد و وقتی دید راستی راستی حالم خوش نیست قبول کرد کمی مواد به من بدهد! .. مثل این آدمهای توزیع کننده مواد ک خیلی چهره هاشان خطرناک است و ته دلت می ریزد اول کمی نگاهم کرد و بعد با تحقیر گفت "باز چی شده؟!" .. لحنش مثل کسانی ک چای های اصیل تولید میکنند نبود! لات حرف میزد! .. سرم را بالا نگرفتم و در همان حال ک با گوشه های بلوزم بازی می کردم گفتم "یه لیوان چای!" .. برایم یک لیوان ریخت و جلویم گذاشت .. سریع برش داشتم و مثل ندیده ها با اشتیاق به وجودم سپردمش .. سماور همچنان نگاهم می کرد که گفت "باز تحویلت نگرفت؟" .. و من فکر کردم ک چرا باید تو! ، جناب خان انقدر مهم باشی ک در صورت نبودنت، اهمیت ندادنت، اخم  کردنت انقدر حالم بد شود ک به چای خوردن روی بیاورم؟! .. چای ای ک قبل از تو مونس دردهایم بود و بعد ک تو آمدی، تمام شد! .. حالا نیستی و رفته ای و اهمیتی نمی دهی .. و باز سر و کارم به این سماورِ لات افتاده! .. باید به مادر بگویم چای اش را عوض کند! خیلی بد حرف می زند!! .. حتی با یک دختری ک با موهای ژولیده اش شبیه غارنشین های تنهاست.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دعواهایی که دلت را می لرزاند

کاش روزی بخاطر من دعوا کنی! البته درست است که همیشه از دعوا و بزن بزن و بُکش بُکش بدم می آمده ولی .. حسِ خوبی است ک بفهمی کسی بخاطرت دست به یقه شده! تو برایم ارزش قائل باش .. اگر یقه لباست پاره شد خودم برایت یکی میخرم و قول میدهم وقتی با دندان های کلید شده ات توی صورت دیگری زمزمه میکنی "چه غلطی کردی؟" به جای اینکه قند توی دلم آب شود به حرفت ک میگویی "برو تو ماشین" گوش بدهم!

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

می بینی ام؟

خیلی بد است ک محبوبت ترا نبیند! .. جلوی چشمش هستی و انگار نیستی .. هرچقدر سرفه کنی .. خودت را روی صندلی هایی ک هنوز پلاستیک اش را نکنده اند جابجا کنی.. هی بگویی خوب نیستم و ساکت باشی .. شیطنت نکنی.. متوجه نمی شود ک نمی شود! .. حتی توی جمع اگر حرف از تو .. مریضی تو.. بدحالی تو باشد سرش را توی یقه اش فرو می کند و انگار نه؟ انگار! .. انگار اصلا تو یک موجود بی خاصیت هستی ک فقط کربن دی اکسید اضافی تولید می کند و بس! .. انگار ترا اصلا نمی بیند ، نمی خودهد ک ببیند .. گاهی از سرِ زور جوابت را می دهد هرچند با خوش رویی ولی .. جناب خان! کس دیگری را می خواهی؟ دوستش داری؟ جانه بانویت بگو! می خواهی اش؟؟ .. اوهم مثل من پایین و بالای لبش چال می افتد؟ او هم پشت سرهم ترا جناب خان اش خطاب می کند؟ ب خوبی من برای بی محلی هایت گریه می کند؟.. وقتی ساکت می بیندات بند دلش پاره می شود و شب اتاقش را هزار بار از میز کامپیوتر تا تختش طی می کند ک نگرانت باشد؟ .. من دختره منطقی هستم .. فقط اگر بگویی دوستش داری و تازه باهم رفیق هم هستید .. یکم دلم می گیرد .. یکم توی لاک خودم فرو می روم .. مثل لاک پشتها! و تا خطر رفع نشود بیرون نمی آیم ک نمی آیم .. من منطقی هستم یا لااقل سعی می کنم باشم! فقط تو بگو .. میخواهی اش؟!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

مرسی آقای بل

اینکه از پشت تلفن می توانی به راحتی دروغ بگویی، معرکه است! .. برای همه خوشایند است .. حتی برای آن پسری که جلوی درِ خانه ای ایستاده که تا چند دقیقه دیگر در آن مست می شود و از پشت تلفن می گوید "آره دیگه پیشِ دوستمم واسه درس" .. حتی برای آن دختری که روبروی جناب خان اش نشسته و با لبخند به مادرش می گوید "مهناز هم سلام می رسونه" .. حتی برای آن کسی که صدایش را صاف می کند و جلوی آینه می ایستد و به ردِ اشکِ روی صورتش خیره می شود و به کسی که آن ور خط است می گوید "عالی ام" .. حتی برای آن پدری که چنددقیقه پیش اخراج شد از کارش و به گوش های منتظرِ خبرخوشِ فرزندش می گوید " آره بابایی برات میخرم" .. و برای منی که قلبم دارد از شدت هیجان از لباسم بیرون میزند و با خونسردی میگویم"الو؟"


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان