قطعا همین اهنگها و کتابها.

امیدوارم‌ تووی زندگی بعدیم باهات برخورد داشته باشم. ترجیحا تووی یه فضای باز. باد هم بیاد. نه شدید. از اون بادهای گرمی که آدم خوشش میاد و وسط‌ش هم می‌بینی گرمای خورشید داره کم‌کم خوابت می‌کنه.
من هنوز به زندگی بعدی اعتقاد دارم چون میخوام نداشته‌های این زندگیمُ به دست بیارم. و احتمالا تو یکی از اون هایی. چون میدونم تا اینجای زندگی که به دست نیومدی، احتمالا تووی مابقیش هم همینجوره.
فقط تو نیستی. احتمالا دلم‌قد کوتاهتر و موهای خرمایی بخواد. یااینکه پسر بشم کلا. اینطوری می‌تونیم با هم دوست باشیم و تو از خواهر من خوشت بیاد که تصادفا شبیه منِ زندگی قبلیم شده و من روحم خبر داره ولی بهم‌ نمیگه.
و مامان که همون مامان قبلیه -چون هردومون از هم راضی بودیم و حاضر به ادامه‌ی همکاری شدیم- مجبورم نمی‌کنه زود زن بگیرم و احتمالا اون موقع هم تووی تنهایی بپوسم .. یا اگه خوش شانس باشم بین دوستام و خونواده‌م بپوسم.
شاید هم‌نپوسم کلا. هنوز بهش فکر نکردم.
ولی به این فکر کردم که شاید چندتا از ویژگی‌هام رو نگه دارم. مثلا ویژگی "من نشون میدم به همه که علاقه‌ای به دوست داشته شدن ندارم، تا اگه کسی دوستم نداشت نشه نقطه ضعفم" چون این ویژگی تا الان خیلی به دردم خورده.
یه سری از آدمها هستن که نمی‌خوام ببینمشون. البته شاید به عنوان موش کثیف توی فاضلاب، ولی نه به عنوان آدم. حالا شاید به عنوان آدم، ولی نه بعنوان کسی که زندگی من رو داغون کنه. بره زندگی بقیه رو داغون کنه. مثلا زندگی خودش رو.
امیدوارم‌ تووی زندگی‌ بعدیم، کتاب رو به فیلم و مامان رو به کافه ترجیح بدم. چیزی که بعضی وقتها نشد.
واقعا دلم‌ می‌خواد پسر بشم. احتمالا سیگاری. ولی قطعا دنبال مواد نمیرم. باشگاه هم‌ نمیرم چون میدونم تنبلی چیزیه که از وجودم‌ جدا نمیشه. حتما یه خواهرخواهم داشت و هر روز جوری باهاش رفتار می‌کنم که عقده‌های داداش نداشتن این زندگیم دربیاد.
ففط امیدوارم اینها رو یادم بمونه و باز گند نخوره به همه چی.
قطعا همین مادر. قطعا همین دوستها. قطعا همین خانواده. قطعا منِ دیگر.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

ببخش که دوستت دارم و کاری از دستم برنمیاد .. یا یه چیزی توو این مایه ها.

از صبح یه چیزیش بود .. اما فرق می‌کرد با حالی که از ساعت هشت و سی و هشت دقیقه به خودش گرفته بود. وقتی سوال می‌کردم، دست می‌برد تووی صندوق "بهونه هایی قدیمی که احتمالا تا الان یادشون رفته" و یکی می‌آورد بیرون و پرت می‌کرد توی صورتم. واسه همین سرخ شد یکم‌لپ‌ام.
رسیدیم به جایی که دیگه بهونه نمی‌آورد .. ایراد می‌گرفت از من .. "کمتر فیلم‌های غمگین ببین که روزی سه بار نیای به من بگی اعصابم خورده"ای که گفت، میشد ترجمه‌ش کرد "بازم مجبور به محبت کردن شدم. بدم نمیاد از این موضوع. ولی اینکه هیچوقت به خودم محبت نمیشه، دلم‌گرفته و می‌دونم‌تو و هیچکس دیگه نمی‌تونه درباره‌ش هیچ گهی بخوره پس جمع کن بساطِ نگرانی‌تُ".
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

وقتی آرومم میکنی با حرفات.

من خیلی زود حرفاتُ باور میکنم. بهم دروغ نگو.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

لعنت بهت.

ما خشمگین‌تر از آنیم که بگرییم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

لعنت به آدمهایی که خنجرشون رو تو جای زخم قبلی فرو میکنن.

چندین‌بار سر یه موضوع مشخص ناراحتم کردی .. و هر بار دهنم باز نشد که جوابت رو بدم. می‌دونی چی بیشتر ناراحتم می‌کنه؟ اینکه من منتظر می‌مونم تا تو دوباره همون حرفها رو بزنی و ناراحتم کنی، تا شاید یه روزی بتونم یه چیزی بگم .. اینکه می‌دونم تو دوباره ناراحتم می‌کنی .. اینکه ایمان دارم به بی‌شعوریت.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

اینجوریه میشه دیگه ..

انقدر نزاشتی بشناسمت که مجبور شدم توی خیالم انقدر باهات حرف بزنم که خودم اخلاقتُ بسازم. که یه روزی اگه باهام حرف بزنی، انقدر شبیه خیالت نیستی که با خودت، پس‌ات می‌زنم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بعد از این همه مدت!

وقتی هِی بدست نیاری، عادت می‌کنی. دیگه برات سخت نیست. حس می‌کنی "اینم بدست نیاوردم؟ خب عادیه!". برای آخرین بار، تو هم به دست نیا لطفا. بزار نظم زندگیم لااقل برقرار باشه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

اون موقع .. ببخش منو.

اون روزی که تو بفهمی مسبب همه غم‌هات من نبودم، انقدر دیر شده که حتما یه بار باعث غم‌ت شدم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

چه بی‌جا!

هوا هم که سرده .. انتظار دارم دل تو گرم شه؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دلت نگیره.

شکایت تو رو پیش کی ببرم؟ که یه جواب بزاره کف دستم و راهیم کنه پیش تو؟ که پر بکشم سمتت و قبل از همه چیز، اشک‌هاتُ پاک کنم؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان