اشیاء میتونن ما رو به زمان و مکانی تووی گذشته وصل کنن که فکر کنیم اون لحظه هنوز ادامه داره .. توهمی ایجاد میکنن که بتونی اون حس خوب و آرامش رو تووی خودت نگه داری تا بتونی مبارزه کنی. ببخشید تووی ذوقت میزنم ولی اون روز گذشته و برنمیگرده و حتی تو الان اون آدمی نیستی که قبلا بوده. انقدر رقت انگیز الکی تلاش نکن. به جاش سعی کن اون حس خوب رو تووی روزای بعدیت بسازی. خودت خیلی خوب میدونی چجوری. خیلی ها نمیدونن.
چنددرصد ممکنه حس ششمون در مورد اینکه کسی بهمون علاقه داره، اشتباه نکنه؟ از اونجایی که لیست بلندبالای من، یک نفره و حدسم درست بوده در مورد حسش به خودم .. همش دارم رفتارهات رو باهاش مقایسه میکنم. ولی راستش رو بخوای زیاد نمی بینمت که بتونم قضاوت کنم. ببینمت هم نگاهت نمی کنم. نگاهت کنم هم با اخمه. با اخم هم باشه تو شوکه میشی. شوکه بشی فکر میکنی. فکر کنی یاد من میفتی. (اینجا من خوشحالم) یاد من بیفتی مسخره ت میاد بهم فکر کردی. مسخره ت بیاد بهم فکر کنی دیگه فکر نمیکنی. دیگه شوکه نمیشی. دیگه نگاهم نمیکنی. جواب پیام هام رو مثل مال بقیه میدی، هرچقدر هم بگم نگار از چتش با تو اسکرین بفرسته و کلمه ها رو مقایسه کنم؛ فوقش جای "ممنون" گفتی "مرسی". اگه بهم گفته باشی مرسی با خودم میگم صمیمی تره .. اگر بگی ممنون میگم چقدر با احترام رفتار میکنه. بگذریم .. چکار کنم نفهمی؟
تووی ارتباط برقرار کردن بدک نیستم. اگه بخوام میتونم خیلی دلنشین و شیرین باشم و در مواقعی تلخ و زهرمار. بستگی به آدمش داره، به خودم، به زمانش، به مکانش، به حالی که تووی اون لحظه دارم، به دغدغه هایی که پنج دقیقه قبلش داشتم، به حال مامان صبح همون روز، به ناهار یا شامی که قراره بخورم، به محل بعدی که میخوام برم، به نگاه اطرافیان و .. و هر بار لااقل یه دلیل از بین اینها هست که درست نباشه و در عرض یک روز میپیچه که فلانی مغرور و کم حرف و گوشه گیره.
وقتهایی که بخوام این دیوار دومتری که جلوی شخصیت یک و نیم متری من رو گرفته رو بشکنم، بقیه جوری متعجب میشن که فکر نمیکنن شاید رفتار دفعه اولش عجیب بوده و خودِ خودش، همینه. ولی همیشه برعکس فکر کردن و شاید درست فکر کردن و نتونستم ارتباطاتم رو گسترش بدم و اینجوری شد که وقتی ندا گفت "اددت کنم توی گروه؟" گفتم "نه".
بزار همون "دختری که میخنده ولی فقط با دوستاش" باقی بمونم و به روی خودم نیارم که چقدر دلم میخواد سر اینکه استاد سر کلاس میگفت طبیعت رو نگاه کنید و خنده م گرفت حرف بزنم و نترسم که بگن "چرا یهویی عوض شد؟ قصدش چیه؟"
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com