به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه ..

شما با گوشیت، یاد می‌گیری چجوری با بقیه، بدون من باشی.
یاد نگیر.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بالاخره آمد مهربون قصه.

انقدر مهربونی که آدم‌حس می‌کنه کمه .. بدهکاره .. خوب نیست زیاد ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

انگار خدا تو رو نگه داشته واسه هیچکس.

- خوبی؟
سه روزه غذا نخورده.
دلشوره داره تمام مدت.
حالت تهوع داره ثانیه به ثانیه.
دلش تنگه.
دستاش یخ می‌کنه.
"نگاهم نمی‌کنه"
"نگاهم نمی‌کنه"
"نگاهم نمی‌کنه"
+ مرسی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

کز کرده و دلخور است نامبرده.

به اسمِ "نگران بودن" هرچی دلتون می‌خواد به آدم‌ نگید.
به اسم "شوخی" هر چی دلتون می‌خواد به آدم نگید.
هر چی دلتون می‌خواد به آدم نگید.
هرچی دلتون می‌خواد به آدم نگید.
هرچی دلتون می‌خواد به آدم نگید.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

اثرات فصل هم هست گویا.

میگم الان وقتش نیست. برای یه شروع جدید، یه شروع جدیدِ دیگه خوب نیست. میگن فشار خون رو میبره بالا. میزنه به قلب .. قلب هم که هیچی حالیش نیست. میدونی دیگه؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

در بابِ همون داستان همیشگی.

تنهایی؟ عجیبه. مثل اینه که به یکی بگی "میدونم تو، تویی. منم، خودمم. ولی میشه یه لحظه بیای و من بشی؟ میشه یه دقیقه انقدر اهمیت بدی که تبدیل به خودِ من بشی؟"
اگه تو جمعی بودی .. سرتُ چندبار برگردوندی و هر چندبارش با یه نفر چشم تو چشم شدی. سرحرفُ باهاش باز کن. لبخند بهش بزن. اگه می‌بینی حالش بده، ادای ادم‌های نگران ُ دربیار.
چقدر دارم‌چرت می‌بافم.
اصل موضوعُ بگم؟
وسط یه خونه پر از آدمم که حس می‌کنم هیچ‌جایی برای من نیست. جایی که آدمها طعنه شده جزوی از رومزه‌شون. اگه چیزی نگن، امتیاز اون روزشون رو از دست دادن.
یه خونه که فقط یه کنج داره واسه کز کردن. که ازقضا تاریک هم هست.
خونه‌ای که همه رو تووش می‌شناسی ولی انگار غریبه‌ن. طوریکه سعی می‌کنی موقع حرکت بدنت بهشون نخوره. به همه‌ی رفتارهات به طرز عجیبی پاسخ میدن. در مقابل گریه‌هات بهت زل میزنن و توو نگاهشون "چه مرگشه باز" هست. آدمهایی که هیچ سررشته ای تووی دلداری دادن ندارن ولی میگن و حالت بدتر میشه.
خونه‌ای که جای دو نفرش خالیه. بااینکه یکیشون هست. ولی جای اون "مهربون و دلواپسِ حواس جمع"اش کمه. اینی که ما داریم اون روی "خیرسرت بزرگ شدی" و "حالت خوب نیست؟اوکی"اش رو داره.
اصلِ اصلِ موضوعُ بگم؟ اگه پلک‌مو بکشی پایین، از تووی مویرگهاش تنهایی داره میزنه بیرون.‌ بوی نا میده تنم. فرشته ها دارن بحث میکنن "حالش خیلی گهه" رو چجوری به زبون قشنگ و مودبونه خودشون برگردوندن که حق مطلب ادا بشه و بزنن روی شونه چپم.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دردِ شخصی

تو نباید می‌رفتی. نباید منُ تنها میذاشتی. نباید با اون سوزن ته گردی که دستت بود، قبل رفتنت حبابِ "تو موندی و حوضت" رو می‌ترکوندی.
می‌دونی اخلاق منو. خودم می‌فهمم تنهایی چیه. خودت باشی و خودت، چیه. ولی اگه کسی به زبون بیاره اینارو، حالم بد میشه. یه دفعه با خودم میگم "یک سال و نیمه تنها و در به درم. آره .. دیگه باید به روی خودم بیارم".
چرا باهوش نبودم به اندازه کافی. چرا نشد دانشمند بشیم. که یه نسخه کوچیکِ جیبی ازت درست کنم و دلم بهت گرم باشه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

چرا هر چی من دوست دارم هی ازم دور میشه؟

داره از اتاق میره بیرون. میگم "برقُ خاموش کن."میگه "چیزی نمیخوای؟". میگم "چرا. یه مامان. که بغل کنه. یه خواهر که شوخی کنه. یه بابا که حال آدمُ کجکی از لای در بپرسه. یه دل اروم که بدونه فردا بی دردسره. یه قلب ساده که دلش خوش باشه به اینکه کتاب جدید خریده."
میگه "خفه شو. بخواب" .. میره. برقُ خاموش نمی‌کنه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

کاش بزرگ نمی‌شدیم.

فکر می‌کردم گفتنِ "مامان دلم برات تنگ شده" چیزی عجیبی باشه. چیزی عجیبی هم بود اتفاقا. گریه هم می‌ندازه ادم رو لعنتی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

نامبرده از دست خودش سیر شده. هِی چیپس تعارف نکنید.

"نمیگم همیشه .. ولی چرا بعضی وقتا به چیزی که بیشتر از همه چیر توو زندگیت - تا الان - تلاش کردی .. نمی‌‌رسی؟
خواب برف دیدم. به خودم‌گفتم انقدر خرافاتی نباش. چیزی نیست که. بعد عزیزترین حالش بدتر شد. من حالم بدتر شد. شرایط سخت‌تر شد. چالش‌ها بیشتر شد.
به خودم گفتم انقدر به زندگی این و اون نگاه نکن و حرص نخور‌. اونی که تو می‌بینی همچین چیزی توو زندگیش داره حتما بهتر از توئه. تو بعضی وقتها بدجنسی. خودخواهی. دختربدی واسه مامانی. خواهر بدی واسه آجی میشی. بابا رو اذیت می‌کنی. خدا رو ناراحت می‌کنی. زخم زبون می‌زنی.
ولی بعدش که به زندگیش نگاه انداختم دیدم عین همیم. دل می‌شکونیم. زخم زبون می‌زنیم. قضاوت می‌کنیم. ولی بعضی خورده‌پورده‌های زندگی من از اون بهتره و ماله اون از من.
نمی‌تونی عین ادم قبول کنی نشد قبلا .. بازم نشد الان .. نمیشه بعدا؟
نمیشه خواهشا به اون زندگی عادی با بوی خورش‌‌سبزی و شستن ظرفهای ناهار بجز زودپز عادت کنی؟
نمیشه به کسی نگی "اون لحظه دلم شکست" و مسخرت کنن و قلبت دست بکشه روی تیکه های سرهم شده‌ش؟
نمیشه انقدر امیدوار نباشی و سریع ناامید شی و هی چنگ نزنی به کوچک‌ترین روزنه نور؟
میشه از کاه، کوه نسازی؟
میشه دست بکشی؟ انقدر خیال نبافی؟ دهمونو صاف کردی. تا اومدیم با بقیه اعضا و جوارح یه نفس راحتی بکشیم، زد به سرت و خیال بافتی و هوایی‌مون کردی و باز .. نشد.
میشه انقدر به اینکه "چند بار که شکست بخوری، بعدش پیروزیه" ایمان نداشته باشی؟
میشه عین بقیه زندگیتُ بکنی؟ کارای همیشگی رو. عاشق مامانت باشی. همش خواهرتُ بغل کنی. با بابات کل‌کل کنی. دلت پر بکشه واسه دیدن دوستات. بشینی کتاب بخونی و گریه کنی واسه پین بال ۱۹۷۳.
میشه تو رو جون عزیزت یه کاری کنی. نمی‌دونم چیکار. وسط این جسم و روح تو یه چیزی کمه. همون چیزی که وقتی مامان میگه "یادت نره اصلا" تو رو میکشه تووی خودش. همون که وقتی باید حواست به برنج باشه، تو رو میکشه تووی خودش. همون که وقتی کل وجودت میگه "نشدنیه ها. فقط گه میزنه به اعصابت" تو رو می‌کشه تووی خودش.
میشه الان بری بخوابی؟ حالت امروز خیلی گه بود."
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان