نیاز برای بقا.

ببخش که توی خیالم انقدر آزارت می‌دهم که دوستم داشته باشی .. تازه فهمیده‌ام نمی‌توانم زندگی کنم اگر فکر کنم کسی دوستم ندارد.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

هیچ چیزی درمانش نیست جز زمان ..چه داستان بدی ..

اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم، صدایمان را صاف و می‌گوییم مشکلی با دوست نداشته شدن توسط بقیه نداریم . چون یک نفر .. فقط یک نفری که باید، دوستمان ندارد.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تروخدا بهش بگید دوستش دارید.

۱۴ تا دلیل دارم که میتونه ثابت کنه دوستم داری .. ولی یه "اگه اشتباه کنی چی" داره گند میزنه به همش ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه ..

شما با گوشیت، یاد می‌گیری چجوری با بقیه، بدون من باشی.
یاد نگیر.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بالاخره آمد مهربون قصه.

انقدر مهربونی که آدم‌حس می‌کنه کمه .. بدهکاره .. خوب نیست زیاد ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

انگار خدا تو رو نگه داشته واسه هیچکس.

- خوبی؟
سه روزه غذا نخورده.
دلشوره داره تمام مدت.
حالت تهوع داره ثانیه به ثانیه.
دلش تنگه.
دستاش یخ می‌کنه.
"نگاهم نمی‌کنه"
"نگاهم نمی‌کنه"
"نگاهم نمی‌کنه"
+ مرسی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

کز کرده و دلخور است نامبرده.

به اسمِ "نگران بودن" هرچی دلتون می‌خواد به آدم‌ نگید.
به اسم "شوخی" هر چی دلتون می‌خواد به آدم نگید.
هر چی دلتون می‌خواد به آدم نگید.
هرچی دلتون می‌خواد به آدم نگید.
هرچی دلتون می‌خواد به آدم نگید.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

اثرات فصل هم هست گویا.

میگم الان وقتش نیست. برای یه شروع جدید، یه شروع جدیدِ دیگه خوب نیست. میگن فشار خون رو میبره بالا. میزنه به قلب .. قلب هم که هیچی حالیش نیست. میدونی دیگه؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

در بابِ همون داستان همیشگی.

تنهایی؟ عجیبه. مثل اینه که به یکی بگی "میدونم تو، تویی. منم، خودمم. ولی میشه یه لحظه بیای و من بشی؟ میشه یه دقیقه انقدر اهمیت بدی که تبدیل به خودِ من بشی؟"
اگه تو جمعی بودی .. سرتُ چندبار برگردوندی و هر چندبارش با یه نفر چشم تو چشم شدی. سرحرفُ باهاش باز کن. لبخند بهش بزن. اگه می‌بینی حالش بده، ادای ادم‌های نگران ُ دربیار.
چقدر دارم‌چرت می‌بافم.
اصل موضوعُ بگم؟
وسط یه خونه پر از آدمم که حس می‌کنم هیچ‌جایی برای من نیست. جایی که آدمها طعنه شده جزوی از رومزه‌شون. اگه چیزی نگن، امتیاز اون روزشون رو از دست دادن.
یه خونه که فقط یه کنج داره واسه کز کردن. که ازقضا تاریک هم هست.
خونه‌ای که همه رو تووش می‌شناسی ولی انگار غریبه‌ن. طوریکه سعی می‌کنی موقع حرکت بدنت بهشون نخوره. به همه‌ی رفتارهات به طرز عجیبی پاسخ میدن. در مقابل گریه‌هات بهت زل میزنن و توو نگاهشون "چه مرگشه باز" هست. آدمهایی که هیچ سررشته ای تووی دلداری دادن ندارن ولی میگن و حالت بدتر میشه.
خونه‌ای که جای دو نفرش خالیه. بااینکه یکیشون هست. ولی جای اون "مهربون و دلواپسِ حواس جمع"اش کمه. اینی که ما داریم اون روی "خیرسرت بزرگ شدی" و "حالت خوب نیست؟اوکی"اش رو داره.
اصلِ اصلِ موضوعُ بگم؟ اگه پلک‌مو بکشی پایین، از تووی مویرگهاش تنهایی داره میزنه بیرون.‌ بوی نا میده تنم. فرشته ها دارن بحث میکنن "حالش خیلی گهه" رو چجوری به زبون قشنگ و مودبونه خودشون برگردوندن که حق مطلب ادا بشه و بزنن روی شونه چپم.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دردِ شخصی

تو نباید می‌رفتی. نباید منُ تنها میذاشتی. نباید با اون سوزن ته گردی که دستت بود، قبل رفتنت حبابِ "تو موندی و حوضت" رو می‌ترکوندی.
می‌دونی اخلاق منو. خودم می‌فهمم تنهایی چیه. خودت باشی و خودت، چیه. ولی اگه کسی به زبون بیاره اینارو، حالم بد میشه. یه دفعه با خودم میگم "یک سال و نیمه تنها و در به درم. آره .. دیگه باید به روی خودم بیارم".
چرا باهوش نبودم به اندازه کافی. چرا نشد دانشمند بشیم. که یه نسخه کوچیکِ جیبی ازت درست کنم و دلم بهت گرم باشه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان