زنها علاوه بر لـاک های قرمز، به چرخ و فلک بزرگ در بلندترین نقطه شهر هم نیاز دارند! .. تا یک روز به تنهایی ، بلیت بگیری و با یک دوربین نه چندان قیمتی سوار شوی .. منتظر شوی چرخ و فلک برود بالا .. بالا .. بالاتر .. ترجیحا غروب باشد که چراغهای روشن بیشترِ شهر را ببینی .. و تمام "دوستم ندارد" ها .. "بر نمی گردد" ها .. "تنها شدم" ها .. بغضها .. تردیدها را بریزی پایین .. و به این فکر کنی، بین تمام این چراغ روشن .. ممکن است کسی زیر نور لامپ نشسته باشد .. در یک پارک یا در گلفروشی یا حتی روی توالت فرنگی!! .. کسی ک ممکن است روزی کاری کند ک دیگر هیچوقت جرخ و فلک لازم نشوی .. همینکه فکر کنی .. کسی .. بین تمام این چراغها ، چراغ دلش روزی برای تو روشن می شود، تا موقع ورود ب خانه ، پادری را ببینی .. کافی ست ..
دوست داشتنت مثل یه هندوانه در بسته است! حالا هِی خودت را بُکش و با دستت بزن و سیاه و کبودش کن! بندازش در هوا و باز بگیرتش .. ببویش و در دستت بچرخانش .. آخرِ سر که برمیگردی خانه و در جلوی چشمان بقیه قاچ اش می کنی .. سفیدی اش بدجور توی ذوق می زند!!
داد بزن آباد کن، مشت بزن فریاد کن
دل من حرف آدم حالی اش نمی شود!
حرف بزن، اخم کن و جانم را بگیر
باز هم این قصه به سر نمی شود!
زیر میزی بده .. او را هم تهدید کن
کلاغ قصه ام ، رفتن به خانه حالی اش نمی شود!
داد زدی ترکت کنم ، چشم ولی می دانی که ..
بانویت اغلب دیر حاضر می شود ؟!
پ.ن: جزو تک بیتی های دوست داشتنی ام است ..
کاش کسی پیدا شود و فقط یک کاری بکند که غیرتی شوی و برگردی! حتی اگر بگویی"فکر نکن خبریه!" ..
به یک آرنج احتیاج دارم! از همان هایی که وقتی داری بند را آب میدهی، توی پهلویت فرو رود که "حواست هست؟!" ..
بارها خوانده ام که بعضیها منتظر بابالنگ دراز زندگی خود اند ولی من، بابا لنگ دراز نمی خواهم! جین وبستر نمی خواهم .. من دلم لک زده برای داشتن یک بابانوئل که شبی برفی، با سورتمه اش که توسط گوزنهای شمالی جابجا می شود جلوی خانه مان توقف کند و صدای زنگوله آنها در آید! باور کن .. می روم با سورتمه و یادم می رود مردی بود که به تمام بابالنگ درازها ترجیح اش می دادم .. چه برسد به بابانوئل!
پ.ن: حسِ خوب یعنی شنیدن صدای تار از بیرون پنجره .. که مدت ها بود که ازش خبری نبود .. هرچی باعث انگیزه دوباره اش برای نواختن شده ، براش خوشحالم :) برای کسی که تابحال یکبار هم سرم را بیرون نبردم ک چهره اش رو ببینم .. اصلا زن هستی یا از آن دسته آدمهایی ک هیچوقت نشناختمشان؟ مردها را می گویم!
وقتی بابا سوال میکنه: همشو خودت نوشتی؟
و تو درحالیکه باطره ای از موهات ور میری میگی: آره :)
و میبینی ستاره های روشن شده توی چشماش و اینکه میتونه افتخار کنه که دخترش نویسنده است ..
پ.ن: کامپیوتری ک بعد هزارسال نمیدونه عکسا باید تو کدوم پوشه سیو بشه و از اول desktop رو میاره رو باید دار زد :|
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com