497اُمین

امروز گونه‌ام سکته کرد .. گفته بودم وقتی ترا می‌بیند داغ می‌کند !؟


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

495اُمین

شبیهِ ژستِ صامت و ساکن‌ات برای عکس گرفتن و .. از تو فیلم بگیرند تمامِ زندگی‌ات را ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

494اُمین

نسلی هستیم که تا خواستیم سوال بپرسیم، زنگ خورد ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

493اُمین

دلتنگ .. به اندازه تمام آن دانه‌های برنجی که زمانِ کودکی‌، از پیشبندِ صورتی‌ام به روی پارچه چهارخانه آبی - سفید پهن شده جلوی پایم ، میریخت و مامان با نپتونِ زردرنگ جمعشان می‌کرد .. 




+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

490اُمین

بعضی روزا که حالم خوب نیست، زیاد با مامان حرف می‌زنم .. همیشه هم از یه "مامـــان!" شروع میشه یا صدا کردنِ اسم کوچیکش به همراه یه پسوندِ "جون" .. باهاش حرف می‌زنم و همیشه باهمدیگه، یه برنامه برای فردای من می‌چینیم .. به مامان وابسته‌ام ولی اگه یه مدت سمتش نرم، یادم میره چقدر بودنم به بودنش وصله .. واسه همین بعد از یه ساعت حرف زدن، دوباره یادم میاد ک چقدر عزیزه .. دیگه نمی‌تونم ازش جدا بشم و کلی قصه سره هم می‌کنم و غصه می‌خورم .. باهم برنامه می‌چینیم .. قرار میزاریم که سما از فردا شروع کنه به انجام دادنِ فلان کار و .. و بعد رویا می‌سازیم .. مامان سیب زمینی سرخ می‌کنه و من با سرانگشتم نون‌خورده‌های روی میز آشپزخونه رو  جمع می‌کنم و براش میگم از فردایی که با برنامه ریزی ما، عالی میشه و مامان ذوق می‌کنه و ته حرفهاش ختم میشه ب "خیلی بهتون افتخار می‌کنم .." .. ولی روزِ بعدش، مامان نباید دیگه افتخار کنه .. درست از وقتی که بابا دمِ در اتاق منو و خواهرم وایمیسه و صدام میزنه تا بیدار بشم و به محضِ باز کردنِ چشم‌هام، یه لحظه نفسم بند میره ، مثلِ روزهای قبل .. بعد از ریختن چایی تلخ توی لیوان و نخوردنش، مامان دیگه دلشو نباید به من خوش کنه .. وقتی ساعت دو ظهر با اخم میام توی خونه و سر این و اون غُر می‌زنم، مامان باید بفهمه که هیچوقت برنامه‌های معرکه‌اش، به دردِ من نمی‌خوره .. مامان باید هر روز صبح این مسئله رو برای هزارمین بار بفهمه که این قبری که سرش گریه می‌کنه، مرده‌ای توش نیست .. که فقط با یه دعوای کوچولو، اعصابِ این مرده‌ی فراری خورد میشه و قید ساعتهای مقرر برای تلاش کردن واسه رسیدن به "فردا" رو میزنه .. فردا خوب نیست، توی فردا موفقیت نیست .. فردایی که شاه بهش ایمان داشت .. فردایی که همه کله‌گنده‌ها بهش ایمان دارن .. فردایی که همه بهش ایمان دارن و گند میزنه به فانتزی‌هات! .. فردا هیچی نیست، فقط یکم بدبخت‌تر از دیروزی .. و خوشحالیش می‌تونه به اندازه یه خرید کوچیک واسه عید باشه یا دیدنِ لبخندِ دختر/پسرِ خوشگلی که تو رو توی راهِ فلاکت‌بارِ برگشت به خونه، می‌بینی .. مامان برای هزار و یک‌امین بار ، فردا صبح می‌فهمه که برنامه‌ریزی امشبمون، به دردِ من نمی‌خوره و بالاخره یه روزی ای جمله رو سرم فریاد میزنه "اصلا هر غلطی دلت میخواد بکن" ..


پ.ن: خواستم قالب وبُ عوض کنم، مامان گفت قشنگه .. بنظر شما حرفی می‌مونه؟!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

489اُمین

محبوبِ من هیچ گُهی برای بدست آوردنِ دلِ من نمی‌خورد .. یکی نصیحتش کند لطفـا ..


..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

487اُمین

غم‌هایم نسبت به آن دسته گلِ درون دستت .. به بازدم‌هایت جلوی خانه‌ی دیگری .. به جعبه شیرینی که دستِ چپ‌ات می‌گیری و کفشِ اسپرتی که با سختی از پایت در می‌آوری .. تمامی ندارد ..

غم‌هایم به تعدادِ تمامِ زنگ‌هایی‌ست که مادرت به خانه‌ی دختران دمِ بخت می‌زند .. به تعدادِ شاخه گلهایی که درون دستِ گلفروش می‌رود .. 

غم‌هایم به سنگینیِ تمام جعبه‌های شیرینی‌ست که از این خانه به آن خانه می‌بری .. به اندازه وزنِ خوشحالیِ مادرت و بیخیالیِ تو ..

غم‌هایم به دکمه‌های تلفنِ خانه‌تان که برای گرفتنِ جواب، فشرده می‌شوند .. غم‌هایم به خوشحالیِ تمام فامیلت و لبهای آویزانِ دخترهایشان ..

غم‌هایم به اندازه شوقت برای بالا زدنِ تور از روی صورتش .. 

به اندازه هر بار گرفتنِ دست‌هایش و دستت! که حلقه می‌شود دور گردنش ..

غم‌هایم به اندازه تمامِ ژست‌هایی که برای عکسها می‌گیرید ..

غم‌هایم به شفافیِ بله گفتن‌هایتان در نزدیکترین محضر به خانه ..

غم‌هایم به پاکیِ اولینباری که پیشانی‌اش را می‌بوسی .. به سرخیِ گونه‌هایش .. 

غم‌هایم به شامِ عروسیتان و کف زدنِ کوچک و بزرگ .. به کیکی که می‌بُرید و به خیلی‌ها نمی‌رسد ..

غم‌هایم به هربار عُق زدن‌هایم، شبِ عروسی‌ات .. صدبار دمِ پنجره رفتن و تشنه برگشتن .. لب نزدن هایم به آب قندِ مامان و بوسیدن اشک‌هایش ..

غم‌هایم به روزهایی که هنوز نیامده .. تمامی ندارد ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

485اُمین

حالم بهم می‌خورد دیگر از اینکه بنویسم درباره‌ی ویژگی های لعنتی‌ات .. یک روز خودت بیا .. بنشین ، موهایم را بباف و همه چیز را برایشان تعریف کن .. مثلا همین فردا ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

483اُمین

وقتی از جانب تو برایت فال می‌گیرم و مدام از دختری می‌گوید ک نمی‌شناسمش .. 


پ.ن: کنجکاوی همیشه به ضررم بوده ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

481اُمین

نبودنت خیلی توی چشم می‌زند .. مثلِ قطع شدنِ آهنگِ معرکه‌ای ک اشکِ هزار دخترِ عاشق را در آورده ..


..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان