نگاهش کردم .. زل زد به چشمانم .. همانطوری بود ک قبلا حس کرده بودم .. مثل تمام رویاهایم .. یک کافهی چوبی و یک میزِ دنج ک هیچ جنس مذکری به آن دید نداشته باشد و ترا بفرستد آنه تهِته تا کسی صورت مهتابگونهی معمولیات را نبیند .. بنشنید روبرویت و گوشه کت اسپرت سرمهای اش را بگیرد و به طرف جلو بکشد .. یکی از آن پسرهای مو فرفریِ بامزه نزدیکمان شود و سفارش بگیرد و طبق برنامه ریزی قبلیام و سفارشهای اِلی .. قهوه سفارش میدهم تا اگر خواست چیزی بگوید ک به مذاقم خوش نیامد، بحثِ زندگی تلختر از قهوه روبرویم را پیش بکشم و حسِ شاعرانهام را توی صورتش بزنم .. دلم لک زده بود ک یک برش کیک شکلاتی هم سفارش بدهم ک دهانم را بستم و در کمال تعجب خودش دو برش کیک سفارش داد و لبش کج شد .. عینکی بود .. با قابِ مشکیِ پهناش ک وقتی به صورتش نگاه میکردی دلت میلرزید .. ابروهای پهناش را همیشه در هم میکشید .. درست از وقتی ک گفتم دخترها دوست دارند مرد اخمو را {ﺍﺑﺮﻭﺍﻥ ﮐﺴﻞ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﯼ ﺗﻮ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻧﺤﻨﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﺮﺩ ﺍﺧﻤﻮ ﺭﺍ ؟} .. قهوه کمتر از پنج دقیقه آماده شود در یک ظرفِ کوچکِ چوبی و درونِ یک لیوانِ شیری رنگ و ذوق کنی از اینکه چقدر همه چیز خاص شده و .. کسی بیدارت کند .. "بیدار شو لنگِ ظُره"
پ.ن: درست همون لحظهای ک نوشته ب نقطه اوج خودش خودش میرسه، تنها چیزی ک امکانش رو نمیدی، سقوطِ اون نقطه است .. لازم بودک تجربهاش کنید ..