743

زن‌ها همیشه در خیابان، فروشگاه، کتاب فروشی یا هرجای دیگر، یک چیزی به شال، چادر، دنباله‌ی مانتو یا آستین‌شان گیر می‌کند. شاخه‌ای از یک بوته شمشاد، بیسکوئیت‌های ردیف شده، کارت‌پستال‌های اجق‌وجق، گلهای شمعدانی و دستگیره در، بند می‌شوند به جیبِ مانتوی بلندت تا بیاید خانه. تا کنارت باشد. تا جای خالیِ کسی را حس نکنی. تا با هم گریه کنید.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

740

اول گوش راستم زنگ می‌زند، بعد گوش چپم. مادرت از من تعریف می‌کند و تو بد می‌گویی.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

734

شایعه شده دروازه بهشت خیلی بزرگ است. آنقدر که هرکس می‌تواند حجمِ نداشته‌هایش را قِل بدهد توی رودِ شیرعسل.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

731

شبیه‌اش بود. آن بازیگرِ جوانِ بی‌دست و پای ساده‌لوح، شبیه‌اش بود و بابا نمیزد شبکه‌ی دیگر.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

726

از وقتی شماره‌ات را سیو کردم. گوشی‌ام داغ کرده. فکر کنم مرد است! غیرتی می‌شود.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

723

دلشورررره با یک بسته نمکِ اضافی

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

711

گفتم «تموم؟»

«تموم»

گفتم «یعنی تمومِ تموم؟»

«یعنی تمومِ تموم».

از جایم بلند شدم که دستم را گرفت و گفت «تو بهشت می‌بینمت. میشی زن خودم».

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

707

عصبانی شد و  گفت: لعنت به آدمایی که خیلی خوبن.

برگشت سمتم و داد زد: با تو هم هستم!

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

703

گفت دلش برای صدای‌ ریش‌تراشِ صبح‌های جمعه تنگ شده.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان