هیس!

دستان پرتوان برس به داد منِ .. منِ چی؟! خسته؟ شاد؟ منتظر؟ .. دستهای عزیزم! شمارا ب دستبندهای بافتنی، قسم میدهم ک چند دقیقه یخ نکنید .. تا دسته جمعی و همراه پنج انگشت بنشینید روی صورت کسی .. روی صورت شخصی ک با خونسردی تمام می گوید "به قولِ جناب خان ... " د آخه آدم حسابی! چرا نمی فهمی؟؟ نگاه کردن ب او حرام است چه برسد ب اینکه انقدر صمیمی جلوه کنی ک نقل قولهایش را بکار ببری؟؟ حق الناس است! او حق من ک نه! حق تمام دخترهایی ست ک گوشهایشان جز صدای بم او، صوت دیگری را نمی پذیرد! حتی اگر در خانه کسی داد بزند "ته دیگ سیب زمینی" دنبالش نمی روند ک نمی روند! او حق ماست! و بیشتر از همه ، من!! من دختر منصفی هستم ..برایش اشک ریختیم .. خون دل خوردیم ولیجان مادرت حتی اگر سایز کفشش را میدانی هم طوری چنان نده ک انگار خیلی باهم جورید!اصلا تو لیلا و او مجنون! ولی.. نگو.. جان همان کسی ک از او نقل قول میکنی خفه شو تا جای انگشتانم روی صورتت نمانده! خفه شو تا ته دیگ سیب زمینی ب تو هم برسد!!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بیایید حرف بگذاریم توی دهان این آقا ..

امیدِ مهربان شدنت در دلم جوانه زده .. هِی آقا؟! مگرمخالف طبیعت هستی ک پایمالش میکنی؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

لبخند بزن هنوز، این شکستگی ها شکستگی نیست ..

و من پیرزن جوانی هستم ،

با دلی شکسته تر از تکه های ظروف چینی جهیزیه ام !


پ.ن:شکستگی یعنی

دلت

جیرینگ

جیرینگ

پایین بریزد

با هر قدمی که برمی داری

(مهدیه لطیفی)


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

غمگین ترینِ شادها

خـیـلــی غـم انـگـیـز اسـت کـه از رفـتـنِ کســی خـوشحــال بـاشـی

و مـن غـمـگـیــن تـریـن زنِ جـهـانـم!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

حتی با پیکان جوانان !

گاهـی بـایـد بـزنی زیـرِ همـه چیـز .. سـوئیـچ و کـارت بنـزینـت را بـرداری و بزنـی به جـاده .. طـوری بــِرانی کـه صـدای زوزه باد گوش هـایت را کــَر کنـد.. صـدای آهنـگ را زیـاد کن.. گریـه کن ، داد بـزن، خودت را خـالـی کن.. عـادی نبـاش، خوب نبـاش ... خـودت باش.. خـودِ غمگـینـت، خـودِ عـصبیـت، خـودِ افسـرده ت ... خـودِ دلتنـگت!! گـاهی زنهـا بـرای رفـع دلـتنگـی بـه یک جـاده نیـاز دارنـد؛ جـاده ای بی انتهـا که فقـط بـِرانی و .. بـِگـِریی و بـِگـِریی و ...


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

متاسفانه می فهمم!

"درست میشه" گفتن ها شده مثل ادویه ای ک توی هر غذایی بریزی اش! .. آنقدر ک غذایت دیگر مزه نداشته باشد و تکراری بشود .. آنقدر ک همه با یک ادای شیک بگویند "ممنون! میل نداریم!" و حالا من میل ندارم! ک فرمایشات گرانبها ولی بی نتیجه دیگران را به خوردِ عقلم دهم .. من می دانم .. من میفهمم.. هیچوقت درست نمی شود ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

فراموش کن غمم را ، مثل یک آلزایمری خوش تیپ!

قضیه غمگین بودنم شده مثل باز شدن پنجره های تبلیغات موقع وب گردی، با بی حوصلگی می بندی اش .. 


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

گلهای مرموز

تو مطمئنی ک آن روز، آن گلهای لعنتی جنسشان از پیاز نبود؟ اصلا تو مطئنی ک آنها گل بودند؟! .. چون وقتی ک به دستم دادی و بوییدمشان اشکم راه گرفت .. نه بخاطر اینکه باید می رفتی .. نه بخاطر اینکه من خوب بودم و عالی و ایده آل هر مرد! و تو باید می رفتی چون دیگر تحمل نداشتی .. نه بخاطر نگاه غمزده دخترهایی ک احتمالا درکم می کردند .. نه بخاطر حالِ آن کافی‌من ای ک دیگر ما را روی صندلی های گوشه کافه اش نمی دید .. به خاطر اینکه می دانم آنها گل نبودند و پیاز بودند .. من تقریبا مطمئنم! .. 



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

حاله همه ما خوب است!

اگر نگران حس و حال زنی هستی ک همیشه ی خدا به تو می گوید "خوبم! چیزی نیست" .. اگر زنی ست ک نگاهش را می دزد و کلافه از سوال هایت می گوید "بیخیال دیگه! چیزیم نیست!" .. اگر دیگر هیچ عطری خوشحالش نمی کند .. اگر موقع سرخ کردن سیب زمینی حواسش پرت شد و با "بوی سوختگی میاد" گفتن دیگری حواسش جمع شد .. یک بار سر زده به آشپزخانه نگاهی بیندازد و او را می بینی ک در انبوه پیازها نشسته و می گرید .. 


پ.ن: بعد از تو هر آن که از تو پرسیده عزیز خود را به پیاز خُرد کردن زده ام (احسان پرسا)


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تارهایی ک کار دست یک عنکبوت نیست

آدم هایی ک با موهایشان زندگی می کنند، خیلی بدبخت اند! آنقدر بدبخت ک حتی از مدل موهای لعنتی شان هم می توان فهمید دردشان چیست .. ولی من .. من بلد نیستم موهایم را درست کنم! .. یا بافته شده اند یا با کِش از دار آویختمشان .. حالِ من .. حال موهایم نیست .. هرکی گفته، "هست" غلط کرده! .. موهای من تارهای نازکی هستند ک گاهی مشکی و گاهی قهوه ای می شوند و قرار نیست کسی قربان صدقه شان برود ..  موهایم عقده دارند یکبار، از زیر این شال طرح دار بیرون بیایند و هوا بخورند و کسی وسوسه نشود .. من به جای مو .. یک مشت تارِ لعنتی عقده ای دارم ! تارهایی ک می پرستمشان


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان