وقتی یک نفر میگه "درست یک ماهه که دیگه بهش فکر نمی کنم"
بدون هنوز دوستش داره ... طوریکه حسابِ روزهاش هم دستشه!
وقتی یک نفر میگه "درست یک ماهه که دیگه بهش فکر نمی کنم"
بدون هنوز دوستش داره ... طوریکه حسابِ روزهاش هم دستشه!
امروز بالاخره یکی حرفهامو گوش کرد .. صدای بغض دارِ دختر مو بلندی ک عاشق حسن یوسف و کاکتوش تپل پر تیغشه و شمعدونی عزیزتر از جونش .. کسی صدامو شنید ک منو میفهمه .. همیشه پیشمه .. اذیتم نمیکنه .. پایه کارها و حرفهامه .. علایقش مثل منه .. امروز شنیدن صدای ضبط شده پربغضم خیلی درد داشت .. دیگه با بغض برای کسی حرف نمیزنم .. خیلی .. خیلی .. درد داشت .. نه به اندازه آمپولی ک پرستار بی اعصاب بیمارستان برات میزنه و بعدها با دیدن بازوی کبودت ، فحش بارونش میکنی .. بلکه بیشتر از اون ..
آدم های عاقل و فهمیده ترسناکن .. جدا از اینکه کلی توی مسئله های ریاضی کمکت میکنن و گاهی راه حل هایی رو بهت میدن ، بَدَن .. چون ضریب هوشی شون بالاست .. چون دروغ میگن .. چون ب صرف اسنکه حالیشونه بقیه رو متقاعد میکنن ک پدرتو در بیارن .. چون ژست های مردم کُش بلدن و آب دهن بقیه رو راه میندازن .. چون گاهی انقدر خوبن ک لجت میگیره .. چون بعضی وقتها عوضی میشن .. چون هرکاری دلشون خواست با آرزوهات میکنن و بعد در میرن ... این در رفتن مثل زدن زنگ خونه پیرزن و فلنگو بستن فرق داره .. اینجا بعدش کسی دیگه نا نداره با چوب بی افته دنبال طرف و پدرشو در بیاره .. اینجا بعد از اینکه ولت کردن ب امون خدا باید بشینی توی راه پله و تو یه تصمیم ناگهانی زنگ خونتو قطع کنی .. زنگ خونه، تلفن، احساس! باید دو شاخه "خریَت" رو بگیری و از توی پریز عقلت بیرون بکشی .. حالا هرکی دلش میخواد زنگ بزنه و فرار کنه! .. آدمها عاقل ترسناکن .. حتی بدتر از ومپایر .. با یه چهره ای میان سمتت ک دوست داری برای همیشه داشته باشی شون و توی حصار خودت اسیرشون کنی .. آدمها ساده لوح رو دوست دارم .. بیشتر از اونها ، آدمهای خنگ رو .. کاش همه اطرافیانم خنگ بودن ..
به شدت منتظر کسی هستی که با آمدنش غم و رنج تو پایان می یابد و خوشبختی به تو رو می کند. هرچه می کنی اندیشه ات از فکر او خالی نمی شود و تنها و تنها به او می اندیشی. روزها را به امید رسیدن به او به شب می رسانی. برای رسیدن به این نیت هنوز مدتی زمان لازم است. منتظر بمان و ناامید مشو. او خواهد آمد.
پ.ن: حافظ جان! بیخیال مرد بزرگ ..
پ.ن2: هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد ولی ، این امید واهیِ حافظ مرا بیچاره کرد
کاش می تونستم ساده تر حرف بزنم .. کاش دغدغه ام مثل فلانی فقط خریدن لباس بود .. کاش ..
همه همینطور اند و کاری به زن یا مرد بودن هم ندارد! همه دوست دارند توی چشم باشند کسی ببیندشان، بخواندشان، برایش بجنگد .. حتی با اژدهای خوابیده کنار برج! حتی اگر جادوگری در راهش کمین کرده باشد .. حتی اگر زن باشد و موقع خستگی گریه کند .. حتی اگر مرد باشد و خسته از تلاش های بیهوده ، از عمق وجودش بخواهد ک بانویش را دتس کسی نسپارد! کسی باید برای همه ما ، مرد باشد .. کسی باید برای همه آنها ، زن باشد .. مرد باشد نه ب معنای زدن تیپهای مارک و عینک دودی و لباس های چهارخانه ای ک همه می دانند، خودشان هم می دانند ک چه بلایی سر بانوهایشان آورده! مرد باشند و تا تَقی به توقی خورد زور مردانه شان را به رخ نکشند .. داد نزنند .. به خدا مرد بودن ب زور بازو نیست .. به عضله نیست .. به سبیل و صدای کلفت نیست .. مرد بودن یعنی همیشه باشی .. یعنی اگر سرت جیغ کشید و با مشت زد به بازویت ک "برو!" .. نروی! مرد بودن یعنی وقتی ک باید بروی ، نروی! که گفته مردها حق ندارند لطیف و بااحساس باشند؟ خشن بودن فقط برای مردهاست؟ نه جانم! اینکه وقتی حواس بانویت پرت است، شعر در گوشش زمزمه کنی، مَردی! .. که گفته آشپزی کردن برای مرد افت دارد؟! وقتی بانویت حال و حوصله ندارد ، آشپزی کنی، مَردی! .. حتی یک املت سوخته با نون های هزارسال پیش توی سفره و دوغی ک زیادی آبکی است، به یک زن نشان می دهد ، چقد تو مَردی! .. که گفته سیگارکشیدن آدمت میکند؟! اگر با عشقت مخالفت کردند، سیگار نکشی و برایش بجنگی، مَردی! .. همه این آدمهایی ک سایه سر دیگری می شوند، به یک زن احتیاج دارند .. "زن بودن فقط یک ساعت نشستن جلوی میز آرایش نیست! زن، بوم نقاشی برندهای معروف نیست .." که این حرفهای زیبا و بزرگتر از دهانش را زده؟! .. یک زن اگر بخواهد، یک ساعت که سهل است ، می تواند یک قــــرن با حوصله بنشیند پای درست کردن صورتش، اگر از واقعیت اصلی خودش فاصله نگرفت، زن است! .. مردها حرفشان، حرف است؟! مرد است و حرفش؟! .. پس زن است و قولش! .. وقتی گفت "دیگه بهت زنگ نمیزنم" وقتی گفت " فراموشت میکنم" .. واقعا فراموشت میکند و فقط گاهی برایت گریه! .. یک زن، با یک خرید کردن خوشحال و با یک حرف، چنان غمگین می شود ک حتم دارم حسن یوسف های اتاقش بغض می کنند! .. یک مرد، با یک محبت کوچک چنان خوشحال و با یک قضاوت بی جا چنان خشمگین می شود ک حتم دارم تمام لباس های چهارخانه توی کمدش، کز می کنند .. حتم دارم!
پ.ن: از نگاه ابزاری، خسته !
پ.ن: من و چالِ لپم :)
پ.ن2: واااای کشته ما رو اون شخصیتت
وااااای کشته ما رو اون چال لپت
( با ریتم آهنگ وای کشته مارو)