از دور هوایم را دارند خیرسرشان ..

مثل ماهی مرده که روی آب شناور مانده و از دور برایش ذوق می کنند .. همینکه فقط سرپا هستم، برایشان کافی ست ..


پ.ن: ماهی عید، چند روی میشد که مرده بود و از دور ک هواشو داشتم فکر می کردم داره مسخره بازی در میاره! چه می دونم .. بازی میکنه .. از اون به بعد فهمیدم، اگه از دور هوای آدمها رو داشته باشی، بهتره بمیری با این حس انسان دوستیت !!!



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

نشنیدی!! شنیدی؟!

پیش آمده یک چیزی بگویید و حس کنید با گفتنش خیلی خاص می شوید؟ مثلا اینکه یکی از مشهورترین فیلمهای تاریخ سینما را دیده اید؟ یا اینکه یک حس فوق العاده را تجربه کرده اید و می خواهید تعریف کنید که کسی از بین دوستانتان می گوید "تجربه اش کردم" .. آدم ضایع می شود .. نگویید .. حتی اگر شنیده اید .. بگذارید تعریف کند .. شاید تنها دلخوشی اش همین باشد .. نگویید ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بزرگ شدم .. به چه قیمتی؟

حس می کردم آدمها وقتی قرص بخورند .. بزرگ شده اند .. دوست داشتم یک روز بروم سراغ آن سطل کوچکِ نارنجی رنگ و تماس قرصهایش را بیرون بیاورم .. از صدای باز کردنشان غرق لذت میشدم! بزرگ شدن در آوردن صدای ورق قرص ها هم بود .. چندسال بعد، دکتر برایم قرصهای ضد دلشوره و افسردگی نوشت .. از صدای ورق قرصها، عصبی می شدم .. ولی من .. بزرگ شده بودم ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تنـ هـ ـا

وقتی انقدر تنهایی که صدای اس ام اس گوشیت بلند میشه، فکر کنی گوشی تو نیست .. تنهایی یعنی حرف زدن با خودت توی آینه دستشویی .. تنهایی یعنی تنها چراغ روشن خونه، اتاق توئه .. تنهایی یعنی "مرسی همه چی خوبه" گفتن واسه دلخوشی بقیه .. تنهایی یعنی ندونی چی بخری و سلیقه خودتو نپسندی.. تنهایی یعنی مثل توپ از زمین حریف به زمین خودی بری .. تنهایی یعنی کنسرو ماهی نصفه توی سینک ظرفشویی .. تنهای یعنی چایی که ماله سه روز پیشه ..  تنهایی یعنی لبخند بزنی و فکر کنن خوبی ..  تنهایی یعنی همش زمزمه کنی "چیکار کنم؟" ..  تنهایی خیلی بده ..



پ.ن: برقها را خاموش کنی ..

روی تختت بی افتی و نگاه به آسمانی کنی که هنوز روشن است و ..

فکر کنی که از این بدتر هم داریم؟ می شود؟

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

گریه ام تکراری ست

دلم یک گریه مفصل می خواهد، از آن هایی که بعدش بینی ات را می کشی بالا همراه یک لبخند ..


پ.ن:گریه ام مثل خودم مثل غمم تکراری ست


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

عشق کشکه

خیلی برایت راحت است که بنشینی روی صندلی اون اتاقی لعنتی ات و درحالیکه باد کولر موهایت را روی عینکت پخش می کند، در مورد عشق حرف بگویی .. و خیلی راحت تر است که بگویی عاشق نشوید و عشق، کشک است! .. درست .. حرف تو متین .. عشق کشک است ولی از آن کشکش های سفید رود که همیشه توی کابینت های خانه مامانی پیدا می شود .. همان کشکهایی که اول باید نیم ساعت، شاید هم بیشتر، توی دهانت بچرخانش تا نرم شود .. تا این عشق، به گفته شما کشک، تا نرم نشود از گلو پایین نمی رود! گیر می کرد توی گلو و آخرش لازم می شود یکی محکم بزند پشتت .. جوری که اشکت در بیاید و عشق را بالا بیاوری .. عشق کشکه .. درست! ولی از همان کشک هایی که اگر بگذاری شان روی کابینت و وزنت را روی چاقو بیندازی و بخواهی نصفش کنی، نمیبرد که هیچ، از زیر دستت در می رود و می خورد به ظرفهای عتیقه مامانی .. درک می کنی؟ می فهمی ک دل من هم به اندازه عتیقه های مامانی باارزش است؟ که اشکم در می آید؟ که شمعدونی پدرت را در می آورد؟ باز بنشین روی صندلی ات و دور خودت بچرخ و زمزمه کن عشق .. کشک است ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

نکته های اخلاقی برای زندگی بهتر :|

آیا تصویر رویایی از دخترانی که از خواب بلند می شوند .. موهای صاف و شانه کرده .. آرایش کامل .. چشمهای مخمور و دیوانه کننده .. و لبخندی جذاب دارند .. واقعی ست؟! خیر!! کذب محض است!! ریا نباشد ولی از خواب که بیدار می شویم، خودمان را نمی شناسیم :| مدام در آینه می گوییم"تو کیستی؟" و آن شخص جنگلی نیز همین را زمزمه می کند! گویا زبان نفهم است :| 


پ.ن: در این گفتگوها، من همان دختر نویسنده پراحساس نیستم .. یک دختر شَر هستم که دوست دارد مدام فضولی کند و به قول مامی "کِرم بریزد" :) بنابراین ممکن است یکجاهایی از الفاظی استفاده شود که یخورده چیز است :))

به قول دبیر شیمی مانن"بریم ادامه" :)


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تجربه مان ماله خودمان !

ــ تابستان خود را چگونه گذراندید؟
+ به راحتی :|

پ.ن: فعلا از فاز عاشقانه بیرون بیاییم :)
پ.ن2: فعل جمع را بکار برده ام، فکر نکنید درباره دو نفر می گویم!! از ابتدایی که گفتم "خانوم ما بگیم؟" .. عادتم شد که وقتی می خواهم روزمرگی هایم را بگویم و ادبی (نه به آن معنا) باشد .. از فعل جمع استفاده می کنم :)

پ.ن3: جانِ وبلاگهاتون :| این عددهایی رو که وقتی میخوای نظر بدی باید وارد کنی رو، بردارید :| وقتی مثلا می نویسم 9 .. یک لیست بلند بالا زیر کادرش باز میشه از عددهایی که قبلش وارد کردم :|

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یکم .. متفاوت

تا حالا از این پستها نگذاشته بودم! یک سری حرف خودمونی .. در ادامه مطلب .. به دور از هرگونه چاخان کردن :)



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

گلی که چال لپ دارد

دانه های وجودت، توهم زا نیست! بلکه واقعیت ها را توی یک بقچه می پیچاند و به دستم می دهد .. هروقت ناامید می شوم، با دست لطیفت به پهلویم سیخونک میزنی تا به خودم بیایم و آن شب که در برکه زیبایی هایت به خواب رفتی، در گوشم زمزمه کردی خودم را دست کم نگیرم .. دیروز به کاکتوس می گفتم که این گل می تواند تا جلوی صورت یارش بپیچد وتوی چشم هایش زل بزند .. و زمزمه کند دوستش دارد .. خوش بحال یارت! .. گلها احساس دارند .. قلب دارند .. منطق دارند .. تو نیز درست پشت دانه هایت، خانومی و محجوبیتت را پنهان کرده ای .. گاهی از عصبانیت یا شرم سرخ می شوی و رفته رفته به بنفش می رسی .. گاهی از زور احساسات، همرنگ آسمان می شوی و می باری .. گلِ من .. دوست من .. نیلوفر! .. علم غلط گفته! دانه هایت توهم زا نیست! دانه های مهربانی ات ، آرامش زاست .. تو معرکه ای .. نیلوفری را دیده ای که در مرداب بروید ، به این زیبایی شود و تازه .. لپش هم چال بی افتد؟!



پ.ن: تقدیم به دوست عزیزم .. نیلوفر که حرفهایش مسکنی ست برای دردهایم .. حتی موثر تر از قرصهای کدئین!



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان