تا حالا از این پستها نگذاشته بودم! یک سری حرف خودمونی .. در ادامه مطلب .. به دور از هرگونه چاخان کردن :)
دانه های وجودت، توهم زا نیست! بلکه واقعیت ها را توی یک بقچه می پیچاند و به دستم می دهد .. هروقت ناامید می شوم، با دست لطیفت به پهلویم سیخونک میزنی تا به خودم بیایم و آن شب که در برکه زیبایی هایت به خواب رفتی، در گوشم زمزمه کردی خودم را دست کم نگیرم .. دیروز به کاکتوس می گفتم که این گل می تواند تا جلوی صورت یارش بپیچد وتوی چشم هایش زل بزند .. و زمزمه کند دوستش دارد .. خوش بحال یارت! .. گلها احساس دارند .. قلب دارند .. منطق دارند .. تو نیز درست پشت دانه هایت، خانومی و محجوبیتت را پنهان کرده ای .. گاهی از عصبانیت یا شرم سرخ می شوی و رفته رفته به بنفش می رسی .. گاهی از زور احساسات، همرنگ آسمان می شوی و می باری .. گلِ من .. دوست من .. نیلوفر! .. علم غلط گفته! دانه هایت توهم زا نیست! دانه های مهربانی ات ، آرامش زاست .. تو معرکه ای .. نیلوفری را دیده ای که در مرداب بروید ، به این زیبایی شود و تازه .. لپش هم چال بی افتد؟!
پ.ن: تقدیم به دوست عزیزم .. نیلوفر که حرفهایش مسکنی ست برای دردهایم .. حتی موثر تر از قرصهای کدئین!
پ.ن: سنجاق به گلها قهر کرده اند!
پ.ن2: بیشتر نوشته هایم چیزهایی ست که از اطرافم بمن القا می شود اما این نوشته .. به گریه انداخت مرا ..
وقت ناهار، مادرم پیش خودش فکر می کند که آیا ادویه ها را جابجا ریخته یا نه و حواسش جمع است که کسی به سیب زمینی سرخ کرده ها دست نزند .. پدرم خیره به تلویزیون است و توی دلش فحش می دهد و لعنت می کند باعث و بانی این جنگ هارا .. و سعی می کند بی آنکه نگاهی به آشپزخانه بی اندازد، غذای ظهر را تشخیص دهد .. خواهرم چسبیده به دیوار اتاقمان که مبادا لحظه ای گوشی اش از شارژر خارج شود و من .. درحالیکه ظرف ها را آب می کشم .. به تو فکر می کنم .. بابا داخل آشپزخانه شد و با خنده گفت "دیدی گفتم فسنجون داریم!" و کسی لبخند نزد .. ولی من خندیدم و به او آفرین گفتم .. خورش روی برنجم می ریزم و به تو فکر می کنم .. لابلای برنج های دانه بلند گم شده ای!
غم انگیز، مثل خانه ای که همیشه در آن فقط یک مهتابی روشن است ..
...

{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com