نامبرده مریضیِ "کتابی که میخونم باید مال خودم باشه و بره توی کتابخونه م" رو داشت و دکترها کاری از دستشون برنمیومد.
خیلی غصه داشتم ولی گریهم نمیومد. لااقل اگر گریهم میگرفت دلم واسه خودم میسوخت، به خودم حق میدادم و مقصر یکی دیگه میشد. ولی اینجوری نشد. فکر کردم شاید به جای غصهدار بودن، زیادی عصبانیام. شاید هم به جای عصبانی بودن .. بیش از حدغمگینم.
اگه قدم هات رو تندتر کنی یا حواست پرت شه هم .. نمیتونی خودت رو جا بزاری و بری .. این عوضی همیشه بیخ گوشتِ.
کتاب که قرض میگیرید، پس بدید. با توئم. سوکورو تازاکی بیرنگم رو بیار.
اشیاء میتونن ما رو به زمان و مکانی تووی گذشته وصل کنن که فکر کنیم اون لحظه هنوز ادامه داره .. توهمی ایجاد میکنن که بتونی اون حس خوب و آرامش رو تووی خودت نگه داری تا بتونی مبارزه کنی. ببخشید تووی ذوقت میزنم ولی اون روز گذشته و برنمیگرده و حتی تو الان اون آدمی نیستی که قبلا بوده. انقدر رقت انگیز الکی تلاش نکن. به جاش سعی کن اون حس خوب رو تووی روزای بعدیت بسازی. خودت خیلی خوب میدونی چجوری. خیلی ها نمیدونن.
چنددرصد ممکنه حس ششمون در مورد اینکه کسی بهمون علاقه داره، اشتباه نکنه؟ از اونجایی که لیست بلندبالای من، یک نفره و حدسم درست بوده در مورد حسش به خودم .. همش دارم رفتارهات رو باهاش مقایسه میکنم. ولی راستش رو بخوای زیاد نمی بینمت که بتونم قضاوت کنم. ببینمت هم نگاهت نمی کنم. نگاهت کنم هم با اخمه. با اخم هم باشه تو شوکه میشی. شوکه بشی فکر میکنی. فکر کنی یاد من میفتی. (اینجا من خوشحالم) یاد من بیفتی مسخره ت میاد بهم فکر کردی. مسخره ت بیاد بهم فکر کنی دیگه فکر نمیکنی. دیگه شوکه نمیشی. دیگه نگاهم نمیکنی. جواب پیام هام رو مثل مال بقیه میدی، هرچقدر هم بگم نگار از چتش با تو اسکرین بفرسته و کلمه ها رو مقایسه کنم؛ فوقش جای "ممنون" گفتی "مرسی". اگه بهم گفته باشی مرسی با خودم میگم صمیمی تره .. اگر بگی ممنون میگم چقدر با احترام رفتار میکنه. بگذریم .. چکار کنم نفهمی؟

{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com