چقد آدم خر آخه؟

یاد ریچل افتادم که می‌گفت :I just don't want him to meet anybody until I'm over my crush."
البته از لفظ کراش خوشم نمیاد. بگیم "احساس خرکی که باعث میشه خوابشُ ببینی که دوستت داره".
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

برنامه چیه؟ خواب؟ آره یجور روتینه بعد از نابود شدنت.

چرا نمی‌تونم یه خودخواه عوضی بی‌صفت باشم؟ شایدم هستم ولی نه به اندازه کافی. چرا با این حالم باید نگران حال یکی دیگه باشم؟ چرا باید مثل این بچه ها چونه‌م بلرزه و بگم "من فقط دلم میخواست امروز باهاشون وقت بگذرونم" و مردم‌نفهمن منظورت خواهر خودته. چون باورشون نمیشه همین چیزی یه آرزو باشه.
آره. زندگیا فرق میکنه. یکی از یکی گه تر.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

قالَ من: مدرک گرفتن سخته. فحش ندادن به استاد، سخت‌تر.

باور کنید یا نه .. اگر امتحانتون رو بیفتید، با گفتنِ "انقدر حالم بد بود که حس می‌کردم نیازی به ادامه‌ی این مسخره بازیِ درس خوندن ندارم" پاس‌ت نمی‌کنن.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

پس خفه شو آقای دکتر.

رواشناسا هیچ چیزی حالیشون نیست. داری از هم می‌پاشی. موقع رفتن داخل مطب‌ش یه تیکه ازت افتادی روی صندلی سالن انتظار ولی بازم لبخند میزنن و میگن خودت باید خودت رو نجات بدی.
قضیه اینه آقای دکتر. اینجا هیچکس خودش رو نجات نمیده. چون ارزشش رو نداره. اینجا همه عین مرده زندگی میکنن تا وقتی که واقعا بمیرن. حتی شک دارم اگه دوتا انگشت سبابه و وسطتت رو بذاری جلوی بینی‌م، نفس بکشم.
می‌شینی روی صندلی طرح چرم مشکی. از پشت ماسک بهت لبخند میزنه و برای چهارمین بار از وقتی که نشستی توی ماشین تا برسی اینجا از خودت میپرسی "دارم چه گهی میخورم؟ مثلا قراره واقعا درست شه؟" و بهت میگه با یه صندلی خالی حرف بزنی و خودت رو خالی کنی. ببخشید آقای دکتر. یه سوال داشتم از خدمتتون. اگر خالی باشیم چی؟ اگر مشکل همین باشه چه؟ اگر فقط خشم و غم مونده باشه توی این بدن چی؟ قول میدی وقتی میریزم‌شون بیرون، دست و پا نزنی؟ غرق شو. تن بده به سرنوشتت. درست مثل چیزی که خودت گفتی. تو نمی‌تونی شرایط رو عوض کنی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

اگر دوباره همه چیز از هفت و بیست دقیقه شروع بشه، میتونیم بازم خوشبخت باشیم.

اگه می‌فهیدی اون پیامی که برات فرستادم رو با گریه نوشتم، هیچوقت نمی‌پرسیدی چرا.
من ففط می‌خواستم یه روز آروم داشته باشم، مثل دیروز. مثل پریروز. ولی نمیشه، نه؟ سرنوشته. سرنوشت بعضیامون اشک و خون و بغضه. انقدر رقت انگیز و مریض شدیم که حتی ‌نمی‌تونیم خودمون رو از این مرداب بیرون بکشیم.
پرسیدی چرا. شاید انقدر توی این لجنزار فرو رفتم که نذاشت کلمه ها درست از دهنم بیرون بیاد. حق داری نشنوی. حق داری بگی چرا. ولی حتی تو هم خیلی من رو نمی‌شناسی و باعث شرمندگیه. شرمندگی تو. که الان بجای اینکه منتظر باشی جواب پیامت رو بدم، باید بیای اینجا رو چک کنی ... چون تو هیچی ازم نمیدونی.
خیلی خواسته‌ی زیادیه نه؟ یه زندگی آروم. آره ما آدما انقدر وقیح شدیم که داریم طلب یه زندگی روتین می‌کنیم. ولی واقعا هیچی ساده نیست، نه؟ لعنت بهت. جواب بده، بگو نه تا با تمام توانم بزنم زیر گریه و یادت نیاد آخرین بحثی که بدون اشک ریختن من تموم شد، کِی بود.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

واقعا آدم از فرداش خبری نداره.

یجوری واسه‌ی پاییز لباس گرفتم انگار مطمئنم که زنده می‌مونم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

عجب بابا عجب!

سینا از سرشب داره سر به سرم میذاره. دارم میرسم به یه دوراهی که سرش داد بزنم یا یه حرفی بگم که دیگه نتونه از جاش تکون بخوره. هی میره و میاد میگه برات شعبده‌بازی کنم؟ میگم نه. میگه میای فیلم ببینیم؟ میگم نه. میگه این کلیپ رو ببین. به زور نگاه میکنم و خنده‌م نمیگیره. دلخور میشه. یک ساعت بیخیالم میشه دوباره میاد میگه با یه دست فوتبال دستی چطوری؟ میگم خوب نیستم. میگه تو هیچوقت حوصله نداری. میگم آره. میره دوباره.
سه ساعت و نیم بعد دراز کشیدم تووی اتاق و سه نفر نشستن بالای سرم و قضاوتم می‌کنن و میگن عوض شدم و دارن تاریخ تعیین میگن که از کِی عوض شدم و لعنت می‌کنن چیزی که باعث تغییرم شد. یکی‌شون میخواد دستمُ بگیره که خودمُ میکشم کنار و به خودم یادآوری میگیرم که بزرگترن و احترامشون واحب، پس یه دفعه پا نشی دهنتُ وا کنی و هرچی دلت خواست نثارشون کنی. یه کم دلم میخواد ولی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دوستی‌های مسخره

ما هنوز اونقدر با هم صمیمی نیستیم که من مجبور نباشم تظاهر کنم حالم خوبه، تو از دلتنگی‌ چیزی نگو حالمو بهم میزنه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

هوووووو

میدونم دیوونه شدم ی مدته‌. تو راه بیا بام‌. یا بدو. یا بشین اصن ب من چه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

ها؟

بهم بگو چه آدمی از نظرت جذابه. ظاهر رو بیخیال. چون اون رو داشتم یه مدت پیش و فرجی نشد منم ولش کردم‌. رفتار چطور؟ چون هرچی رو امتحان کردم، واکنشی ندیدم. قبلا چی داشتم که آدمها جذبم میشدن؟ بزار ببینم .. دیوونه بودم. الانم هستم. خیلی شوخ و خنگ بودم. الان فقط با بعضیا هستم. سنم که بیشتر شد محتاط تر شدم.
دیگه همین. بقیه‌ش همین گهی که بودم هستم بنظرم. از اول جالب نبودم؟ جالب هستم ولی کسی درک نمی‌کنه؟ منتظر آدم‌ش موندم تا جذابیتمُ نشون بدم؟ وقتی من هیچی ندارم دیگه. من همش همینم. همین قد. همین اندازه. بیشتر از این نمیشم. نه اون اندازه‌ای که تو و آدمهای دیگه می‌بینید. اونقدری که مامان دیده. خودم دیدم. اون قدرم من.
بشم شبیه دخترایی که باهاشون می‌خندی؟ نه من اینکارُ نمی‌کنم. بهشون حسادت می‌کنم و دوست دارم مثلشون با ناز بیام طرفت و یه لبخند دندون نمای جذاب بزنم و خیره تووی چشات باهات حرف بزنم. ولی فکر کنم ترجیح میدم از فاصله‌ی سه متری از پشت قاب عینک دودی نگاهت کنم و هیچ غلطی نکنم و شکایت کنم چرا محلم نمی‌ذاری. و وقتی نگاهم می‌کنی به خودم میگم به بغلیم نگاه می‌کرده و میگم یارو فازش معلوم نیست و علاقمَ از روی وجودت برمی‌دارم و میندازم روی دوشم و میچرخم بین آدمها.
نُچ. نیست. آدم دلخواهی نیست. من باید یکی رو دوست داشته باشم. دروغ نمیگم. واقعا همینطوره. من باید به یکی فکر کنم‌ نمی‌تونم اینجوری زندگی کنم. حتی اگه محل‌م نده. به غرورمم برنمی‌خوره. خودم نخواستم بدستت بیارم. نمی‌دونم اگر میخواستم میشد یا نه. ولی فکر کنم خوبیِ ندونستن اینه که دیگه با حقیقتِ ماجرا روبرو نمیشی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان