شمردم، سه بار می‌تونست ناراحت شه ولی نشد.

تا حالا شده بعد یه روز خوب، بیای خونه بشینی فکر کنی به ساعتهایی که گذروندی و ببینی چقدر کارهای کوچیکی که کردی می‌تونست گند بزنه به اون روز ولی به اندازه کافی قدرت نداشتن؟ امروز اومدم نشستم فکر کردم به ساعتهایی که گذروندم و دیدم چقدر کارهای کوچیکی که کردم می‌تونست گند بزنه به امروز ولی به اندازه کافی قدرت نداشتن.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

می‌خواستم درخت بشم میوه بدم برات، انجیر. *

هر روز تووی خیابون این همه آدمِ نامربوط به زندگیت رو می‌بینی، ولی اونی که هرشب به خوابت میاد رو نه.


* انجیر _ بابک خان‌قلی
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یک عمر برنیامدن از عهده‌ی زندگی.

نامبرده هیچوقت کاری از دستش برنمی‌آمد و مرد.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

پذیرفتم که نمی‌شود.

جوری نگاهش روی صورتم ثابت مانده بود که معلوم بود در فکر عمیقی فرو رفته و ته دلم خواستم فکر کنم زیبا شده‌ام. بلند که شد، دستمالی از جیبش بیرون آورد و گفت زیر چشمت را پاک کن، کمی تنهایی ریخته.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

.

فکر می‌کنم، به روزهایی که نمی‌آیند. زندگی می‌کنم، در روزهایی که فکر نمی‌کردم برسند.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

کوییدیچ رو یادم رفت بگم.

نمی‌دونم تا کِی قراره پرفسور مک‌گونگال و پرفسور دامبلدور سر آوردنم به هاگوارتز، پشت پنجره‌ی اتاقم بحث کنن ولی .. زودتر نامه‌م رو بفرستید خواهشا. فقط پله‌های متحرک و قاب عکسهای سخنگو و بارون خون‌آلود و رقابت برای جام آتش و سرسرای بزرگ و سکوی نه و سه چهارم و جنگل ممنوعه و حتی کلاس معجون سازی پرفسور اسنیپ می‌تونه از دیوونه شدن نجاتم بده.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

علم هم ثابتش میکنه کم کم.

وقتی پیش کسی هستی که دوستت نداره بیشتر احساس تنهایی میکنی.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

It takes alot to know a man

به من می‌گفت من می‌تونم آدم خطرناکی باشم‌. از شدتِ عصبانیت و غمی که داشت از گوشه‌ی چشم‌هام می‌زد بیرون می‌ترسید. می‌گفت این گه رو تا کجا می‌خوای دنبال خودت بکشی؟ نفهمیدم دقیقا کدوم گه. عصبانیت؟ یا غصه؟ کاش لااقل اسم‌هاشون عوض می‌شد، خسته شدم از بس بکار بردمشون. کم‌طاقتی در برابرِ شعرهای دنیا؟ تموم شدنِ توانِ تحملِ بار زندگی؟ بیا بعدا براشون معادل درست کنیم. آها آره .. به من می‌گفت تا حالا کسی رو مثل من ندیده، آره خب هیچ خری که تموم چیزها رو میبره سوال و اعتقادی به ابدی بودن عشق و روابط نداره و دل خوشی از مردها هم نداره، عاشقش شده بود. یکی که فکر می کرد دلِ هیچ‌کاری رو نداره و بعضی‌وقتا میزد به سرم و به قول این خارجی ها losing my shit و نمی‌تونست جمع‌ام کنه دیگه. ولی اشتباه برداشت نکن. وقارم حفظ می‌شد.

حالا رفتی پیش یکی که تهه خطرناک بودنش، تیزیِ ناخن انگشت کوچیکشه، بزرگترین دغدغه‌ش لباسشه و ستاره‌ها تا وقتی براش جذابن که توی آسمون پیدا باشن و یک ساعت روی تختش نمی‌مونه تا به این فکر کنه اگه الان بره توی یه سیاهچاله، چی میشه یعنی و براش مهم نیست آخرش که چی، اصلا واقعا چی .. خوش‌به‌حالت‌. جزو آدمهای معمولی رفتی. اشتباه برداشت نکن، منم همچین گهی نیستم. ولی به قول بزرگان .. چه مزیتی توی معمولی بودن هست؟ ای آدمِ حوصله‌سربرِ خوش.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

هرگه به یاد خویش رِسَم گریه می‌کنم *

کاش خدا برامون گوش و چشم و دهن و سر و دست و پا و گردن و تنه نمی‌ذاشت .. آره منظورم همینه .. کاش خدا خلق نمی‌کرد ما رو ..

* بیدل دهلوی
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

مرنجان دلم را ..

چرا با شنیدن خنده‌هات، حواسم جمع می‌شه که نخندم؟ چرا اصلا باید با خنده‌هات بخندم؟ چه خوبی‌ای کردی تو در حقم مگه ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان