ناتا .. تو یادت نمیاد .. بچه که بودیم، هر کیو میدیدیم ک شکماش بزرگه .. فکر میکردیم نینی داره .. فرقی نمیکرده عصمت خانوم - مامان بزرگِ مامان - باشه یا اصغر آقای سبیل کلفت .. الان هم همونطوره .. منتهی تا یکیو میبینیم که دوتا پا داره .. فکر میکنیم آدمه .. همیشه توی اشتباهیم .. نه ناتانائیل؟
ناتانائیل .. بیا این کاغذُ بگیر، روش یه خجالت بکش واسه عمو .. یاد بگیره ..
پ.ن: لامخاطبِ خاص ..
بعضی وقتا به خودم میگم فلانی! خیلی پوست کلفتی ها ناقلا! چیزی میزنی؟! چیزی میخوری؟! مصرفی؟! موادی؟! آبشنگولی؟ چیزی؟! .. بعد میبینم نه! .. سر ناهار یه پیاله ماست برای جلوگیری از پوکی استخوان توی دورانی ک همه قراره بهت بگن "خانومجون" و یه لیوان شیرکمچرب برای تنوع! .. نوشابه انرژیزایی هم در کار نیست! .. دیوونه هم نیستم .. سرخوش هم نیستم .. گریه میکنم .. دلم تنگ میشه .. به غروب جمعه فحش میدم .. با خواهرم دعوام میشه .. لج میکنم .. هنوزم به هیشکی روی خوش نشون نمیدم .. هنوزم عاشقِ نقدِ شخصیتم توسط بقیهام .. هنوزم کباب ترکیِ مایسا زندگیمِ .. هنوزم شکلات ارجعیت داره نسبت به بقیه .. هنوزم نون پنیر و گردو یعنی زندگی .. هنوزم نوشابه بیرنگ تو همه جا میچسبه .. هنوزم توی کافههای تاریک و روشنفکرانه ننشستم .. هنوزم کتاب شعر میخونم .. هنوزم هندزفریم گره کور میخوره .. هنوزم .. نه .. حالم خوبه .. پس چرا شدم مثلِ یه کرگدنِ مادهی گریون ک نشسته زیر سایه یه درخت و خیره شده به مارمولکهایی ک باهم بازی میکنن؟ .. چرا شدم مثل یه خرسِ قهوهای ک باید بره ب خواب زمستونی و وقتی چشماشو باز کنه ک چندماه گذشته؟ وقتی چشماشو باز کنه ک همه چی ایدهآلِ اون باشه؟ .. چرا شدم مثلِ پرندهای ک ضربان قلبش رو از بین پرهای نرمش میتونی تشخیص بدی؟ شدم باغوحشی از همه حیوونهای افسرده .. شیرهای بیعنصر .. زرافههای کوتاه .. خرسهای بیست کیلویی .. عقابهای ترسو .. راسوهای عطرزده .. گرگهای بیحال .. روباههای سادهلوح ..
درِ دستشویی را که بست، همه با خنده گفتند "خسته نباشی پهلوون!" .. لبخند زد و سرش را پایین انداخت .. داخل اتاقش رفت .. سرش را بالا و آورد به چشمهای نمناکش دست کشید ..
ــ بعضیا میرن دستشویی فکر کنن .. بعضیا میرن تخلیه بشن .. بعضیام عین من .. فقط میرن ک گریه کنن ..
از همه چی گفتن .. از بدو بدو کردنهای دختر تپل موبلند .. از تلفظهای اشتباه و شیرینِ پسربچه ی مو فرفری .. از "واسه عمو یه شعر بخون"های وسط مجلس .. نانای کردنهای تو مجلس عروسی و فیلم گرفتنها .. صدبار صدقه دادن و رفع بلا .. برای "مامان" گفتناش، صدبار مردن و زنده شدن .. زمین خوردنش و اوف شدن زانوهای کُپُلش .. از همه چی گفتن .. خیلی هم قشنگ گفتن .. دل هممون آب شد و با یه "آخی، فدات بشم ایشالــا" تموم .. ولی از چشم های خیس یه مردُ .. پرسه زدن توی یه شبِ سردُ .. از "صبر کنین سرمش تموم میشه" .. تا "این پولا به پای این حروم میشه" .. از نوار قلب و اشکهای مامان .. تا جواب کوتاهِ "بله و آهان" .. از سرم زدن تو اون دستای کوچولو .. تا ترسای قشنگش از بودنه یه لولو .. از صدای مظلوم و چشمهای درشتش .. تا گرفتن انگشت کوچیکت توی اون مشتش .. از پرسیدنه "مامان حالم خوب میشه؟" .. تا ضجه زدن واسه بچه ای ک مظلوم میشه .. از هزارتا آرزوی قشنگ واسه آینده اش .. تا گفتن اینکه چشاش برده ب خاله اش .. از تاتی تاتی و غان غان کردن .. تا برگه ی عملشو امضا کردن .. از انتظار پشت یه در بسته .. تا نخوابیدن یه چشم پشت پلکای بسته .. از روپوش سبزه بدرنگ دکتر و "من خسته ام" .. تا جمله ی آخر و ضجه و .. من متاسف ام .. نه هیشکی از اینا هیچی نگفت ..
پ.ن:چشم های خیسم امشب آبروداری کنید
مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط
مگه یه دختر از زندگی چی میخواد؟ همینکه یکی پشتِ سرهم آمارشو بگیره و چپ بره و راست بیاد، اخم کنه و بگه فلانجا نرو یا مانتوت کوتاهه.. اونوقته ک شروع میکنه به غُر زدن ک کارای من به خودم مربوطه .. خودم آدمم .. مگه بابامی؟! مگه شوهرمی؟! اصن تو چکارمی؟! .. ولی ته دلش یه چیزی میریزه پایین .. مگه یه خانوم از زندگیش چی میخواد؟ .. یه مرد با ته ریش که سرخ و سفید شدن هاش رو موقع شیطنتهای همون خانوم، مخفی کنه و یه غیرتِ آریایی ک چشم بقیه رو کور کنه .. یه کیلو سبزی که ریحون هاش بیشتر باشه و پاک کردنش راحتتر ، تا بشینه پشت میز آشپزخونه و به شکایتهای مامانش از "اون عمه جووونت" گوش بده .. یه هندزفری آبرومندانه ک موقع دری وری گفتن دوستهاش و جیغ های بیخودشون واسه جلب توجه برای ماجرایی ک نه خنده داره، نه جیغ و نه هوار، بزاره تو گوشش .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه لیست پر از آهنگهای گریه دار واسه آخرشبها ک میبینه هیچ خبری از هیچکس نیست و باز مونده با گلپونه ها تنهای تنها و با دیدنِ صد و خوردهای کامنت زیرپستهای زرد و کپی شده دوستش پوزخند میزنه و اشک مریزه با همون صداهایی ک مامان بدش میاد .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه اجازه بابا واسه اینکه تو جاده چالوس پشت فرمون بشنه و با ماشینای دیگه کورس بزاره .. یا نشستنش روی در ماشین و جیغ زدنهاش توی تونلِ هرکی به هرکی .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه چندتا لاکِ کمرنگای ک اجازه زدنشون رو روی ناخن های کشیدهاش داشته باشه و چندتا ماتیکِ رنگ لب برای دلخوشیِ خودش .. رها شدن از بندِ فمنیستای و نظریههای بالای دیپلمِ زوریاش .. چندتا اسنکانس سبز واسه خریدن چندتا رمانِ عاشقونه و حسرت خوردن برای دخترهایی ک خودشون خبر ندارن چه بلایی سرشون میاد .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه آشپزخونه پر از جینگیلبینگیل و هلههوله تا بریزه توی خندق بلا و صدای کِر و کِر کشیده شدن پاهاش روی سرامیک، اعصاب کسی رو خورد نکنه .. یا یه میز آشپزخونه ک دربست در اختیارش باشه و هر چی ک به دستش میاد بریزه توی ظرف و همش بزنه و سرخش کنه .. کسی هم جیکاش در نیاد! مگه یه دختر چی میخواد؟ هولهولکی لباس پوشیدن واسه آقاشون و ناشیانه تمیز کردن خونه و گرفتن کتِ خاکستریِ مردخونه و زیرچشمی نگاه کردن به آستین لباسی که از کمد بیرون زده! و گذاشتن ظرف شام جلوی آقا و خوردن شامِ - بقول مامانی - "بخور هیچی نگو!"ی خانومِ خونه .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه مرد سر به راه ک نگاهش جز دخترِ دل نازکِ نویسنده ، هچکس رو نبینه .. براش طلا نگیره! ولی یه دستبند بافت بخره تا بفهمه هنوز هم دوستش داره .. مگه یه دختر از این زندگیِ کوفتیِ فلان و بهمان شده چی میخواد؟ فکر کردن به تموم چیزایی ک امکان پذیر نیست .. هیچوقت ..
ناتانائیل .. یه ضربالمثل هست مخصوص دخترا .. ک هیچی نمیگه .. فقط لاک میزنه ..

{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com