551اُمین

تو او را دوستش داری ولی ای کاش .. ای کاش که من را دوست‌تر باشی!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

550اُمین

چرا هیچوقت آدمای خیلی‌خوب برای من نمی‌شوند؟

+

بعضی آدمها خیلی بی‌شعورند .. توانایی فهمیدن اینکه باید ترا دوست داشته باشند را ندارند ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

549اُمین

غم مادرها ب اندازه طولانی شدن سجده‌هایشان است .. یا زیرلب، آیة‌الکرسی زمزمه کردنشان .. یا حتی سفره ابوالفضلی که نذر می‌کنند و تسبیح آبی‌فیروزه‌ای ک می‌چرخد لابلای انگشتانِ لرزانشان ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

548اُمین

ب گفته بابا، تمام ظرفهای کفی را در یک سینک گذاشتم و آب را رویشان باز کردم .. ماگ سفید خواهر را در دست گرفتم و رویش را خواندم "نگفتمت مرو آنجا ک آشنات منم؟" .. اگر من نبودم چه میشد؟ .. خب لابد، این لیوان سفید هم کفی نمی شد .. یا گلها را دیر ب دیر آب می دادند .. ظرفهای ظهر ک شسته می شد، یادشان می رفت چای را دم کنند و سه غنچه خشک شده گل محمدی هم در آن بیندازند .. اگر من نبودم ظرفهای مامان نشکسته بود و لاک پشت خواهرم در کتابخانه می ماند و ب دو نیم تقسیم نمی شد .. پولهایی ک بابا صرف کتابهایم کرده بود برای چیزهای دیگر خرج می شد .. کس دیگری برای حیوانهای اسیر قفس دل می سوزاند و خانواده ام مجبور نبودند هر جمعه بیرون بروند تا دختر کوچکشان دلش باز شود .. اگر من نبودم دیگر خانومی ب اسم و فامیل "سین.سین" برای شرکت در المپیاد نانو انتخاب نمی شد .. داستان نمی نوشت .. اشک خواننده هایش را درنمی آورد .. اگر من نبودم شاید هندزفری های خانه حال بهتری داشتند .. مامان برای شانه کردن موهایم جلوی آینه عصبانی نمی شد و شکلاتهای خانه بیشتر از دو هفته دوام می آوردند .. اگر من نبودم مامان دیگر ب شنیدن اسمش با لحن مخصوص دخترکوچکش عادت نداشت .. دهکده کتاب رنگ دختری را ب خود نمی دید ک با چشمهای مشتاق ب قفسه هایش نگاه کند .. از جمعیت کسانی ک با آهنگهای چارتار خاطره داشتند و با نینوش و اینگونه گریه می کردند، یکی کم می شد .. خواهرم مجبور بود برای شارژ خریدن، خودش بیرون برود و چه کسی ساعت یازده قرصهای بابا را برایش می آورد؟ .. اگر نبودم .. اتفاقهای کوچک نمی افتاد .. شاید مامان حال بهتری داشت ک امروز نگوید دیگر زیاد گلهایش را دوست ندارد ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

547اُمین

دهنم کف کرده از بس حالمو "بهم زدی" ..

پ.ن: یه سریا باید همزنی ک فرو بردن توی مختو تا بزننش، بیرون بکشن .. حداقلش اینه ک صداش رو مخ نیست دیگه ..
پ.ن2: چرند و پرند!
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

546اُمین

وقتی ب زندگیم اومد دیگه دلم واسه مامان تنگ نمیشد .. ظهرها ک می رسیدم خونه مستقیم می رفتم تو اتاقم .. وقتی صدام می کرد کمکش کنم تا کیک درست کنه، کلی غر می زدم .. دیگه خیابون رفتن باهاش حالمو خوب نمی کرد .. وقت دلتنگیام، بغل کردنش عادتم نبود .. وقتی رفتی .. فهمیدم چقدر دلم برای مامان تنگ شده .. واسه غر زدن هاش ب زیاد کتاب خوندنم .. واسه قربون صدقه هاش موقع نماز خوندم .. دلم واسه دعاهایی ک برام می کرد تنگ شده بود .. دلم لک زده بود واسه کنارش نشستن و برای هفتمین بار سریال موردعلاقه شو دیدن .. چه خوب ک رفت .. چه خوب ک بعضی آدما بهمون نشون میدن چقدر محتاج مامان هستیم .. اگه کسی توی زندگیت اومد ک باعث شد از مامانت دور بشی و حوصله نگرانی هاشو نداشته باشی، ازش بترس .. این آدما می تونن خیلی خوب باشن ک جای محبت پنهون توی نون و پنیر اول صبحیه مامان رو بگیرن یا انقدر بد ک ب دل نگرونی های شمعدونیه خونه بگی "گیر دادن" .. 

پ.ن: از زبون قوه تخیل ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

545اُمین

گاهی دوست دارم یه دختره بد باشم .. ک هیچی براش مهم نباشه .. ک وقتی مامان ظرف می شوره، دیگه نگران کمردردش نباشم .. ک اگه خواهرم خواست تنهایی بره خیابون، دلم نگیره .. ک تنها غذا بخورم و دلم شوره تار موهای سفید بابا رو نزنه .. دوست دارم بد باشم ک دیگه برام مهم نباشه کی دوستم داره و کی نه .. ک اگه گلا پژمرده شدن، دلم نگیره و یواشکی با خاله مرغ مینای زندانی رو آزاد نکنم .. بد باشم ک بدونم مثل تو بودن چه حسی داره چون تو دنیای ما، ب کسی ک شمعدونی دوست نداره، حسن یوسفهای خونه اش پژمرده شدن، یه قالب یخ رو انداختن تو مردمک چشماش، ب هیچی جز خودش فکر نمیکنه و به روت نمی خنده میگن .. بد!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

544اُمین

با مامان بحث می‌کردم سرِ اینکه چرا به قولِ خودش "دیگه حوصله‌اش نمی‌کشه" چیزای جورجواجور درست کنه! .. حسرت یه رولت خونگی به دلم موند .. خندید و گفت"با { ؟ } سال سابقه شکمی، یه رولت تو عمرت نخوردی؟"

حرفش برام جالب بود .. به جای سن آدما، میشه گفت با فلان‌سال سابقه شکمی!

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

543اُمین

وقتی بمیرم، دلم واسه دوست داشتنِ تو تنگ میشه ..

دلم واسه دیدن درختا ..

قربون صدقه پانداها رفتن ..

واسه گریه کردن و خندیدن ..

دلم واسه بغل کردنِ مامان تنگ میشه ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

542اُمین

عشق مثِ هواپیما می‌مونه، تو ایران باشه سقوط می‌کنه ..


پ.ن: و ربطی به کشورمون نداره! .. طرزفکرِ آدماش و دیدشون نسبت به این مسئله، کار رو سخت می‌کنه ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان