بیسکوئیت های مادر جای خالی ات را پر نمی کند .. کاکتوس تپل پر تیغ را هم که با خودت بردی .. به حسن یوسف و شمعدانی چه بگویم؟
پ.ن: به مادرت بگو نَفَست چقدر غمگین است ..
غش کردن راحت نیست .. جالب هم نیست! اینکه دستت را در هوا بچرخانی تا تکیه گاهی پیدا کنی و به آن بند شوی ، تجربه تازه ای است .. اینکه حالت بهم بخورد و چشمهایت در حال بسته شدن باشد و یکی اسمت را صدا بزند ، ترا در هوا بگیرد ، جالب است .. حتی اینکه روی تخت سفید دراز بکشی و مدام یکی از تو بپرسد "چی شد؟ حالت خوبه؟" ، باحال است .. ولی عاملی که باعث این شد که چشم هایم با بقیه "بای بای" کند و زانوهایم سست شود .. نه جالب است .. نه باحال و نه تجربه ای خوب .. همیشه می گفتند که بعضی چیزهارا تجربه نکنی، بهتراست! و من قبول نمی کردم .. حالا باید بزنم توی دهان کودک درونم که حسرت یک غش کردنِ درست و حسابی را داشت! .. و به عامل ای برسم که باعث تمام اینها شد .. کنار تختش بروم .. دستش را بگیرم .. زیرلب بگویم "صدامو می شنوی؟"
پ.ن: حالم از حال ام بهم می خورد .. آینده .. کجایی عزیزم؟! حالمان را نگیری!
هالِ دلم را نمی پرسی و نمی دانی ..
که پر شده از ان درونی ها!!
پ.ن: موقع خوندن متوجه معنی میشی و با دقت به نوع کلمه :) هال معنی حال هم میده :)
شرمنده اگه یکم تند رفتم .. توی مصرع آخر :)
پ.ن2: بازگشتی بعد از 11 روز. . تقریبا!
دوستت دارم ولی خیلی عوضی هستی! عوضی هستی وقتی که می دانی دوستت دارم و نباید بیشتر وابسته ات شوم و تو همچنان خوبی هایت را رو می کنی .. عوضی هستی وقتی ک می دانی، دلتنگ بودن ک به درک! نگرانت شده ام و باز پیدایت نمی شود .. عوضی هستی چون آنقدر وابسته ام کرده ای که تا می آیم وانمود کنم خوب نیستم و تو نگرانم شوی .. کناره گیری می کنی و مثل قبل حالم را نمی پرسی و پشیمان می شوم! .. عوضی هستی وقتی ک میدانی هیچکس را دوست ندارم و باز مزخرف می گویی.. عوضی هستی چون جدی نمی گیری ام .. باورم نمی کنی .. من حقیقی ام .. آنقدر حقیقی ک اگر به موهای بلندم دست بکشی می بینی چقدر نرم است! .. آنقدر حقیقی ک از دستت دلخور می شوم ، تا حدی که مطمئنم شمعدانی ها هیچوقت ترا نمی بخشند! آنقدر حقیقی ک شبها گریه می کنم و آنقدر حقیقی تر ک دوستت دارم ولی .. آدمِ عوضی هستی!!
پ.ن: بعد از 3 روز .. :)
یکی دیگر از پاراگرافهای گُلگُلی!
بعضی ادمها اصلا لایق دوست داشتن نیستد و فقط و فقط یک اشتباهند! .. و تو در یک موقعیت خیلی بد پیدایش می کنی و فکر میکنی عاشقش هستی! و بعدها ک خرِ درونت آرام گرفت .. عقل با چوب دستی اش زد توی سرش قلبت .. تازه میفهمی چه غلطی کرده ای!
پ.ن: دلم تنها بود .. تو از اینجا شروع شدی(فکر کنم افشین صالحی نویسنده اشه)
پ.ن: واسه عاشق شدن باید تو حال و هوای عاشقی باشی، مهم فقط پیدا کردن شخص درست نیست؛
مهم زمانیه که اونو میبینی...
2046 |Wong Kar-wai | 2004
نمیدانم اگر روزی بفهمم عاشق کسی شده ای .. برایت آرزوی خوشبختی میکنم درحالیکه دلم خون است .. یا اشک می ریزم ؟ فقط حس می کنم .. آن موقع، موهایم اضافه ترین تارهای روی زمین اند که عنکبوت خیالم بافته بود ..
پ.ن: خبره رسیده ک عاشق شدی، نمی دانی
ب حال و روز خودم زار زار می خندم ..
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com