صدای بومب بومب .. بیمب بیمب :)

صدای شلیک توپ رو دوست دارم .. اسمشون توپ بود دیگه؟ همونایی ک میزنن توی هوا و چند رنگ مختلف میشه و مثل آبشار برمیگرده پایین .. همونایی ک موقع شروع کارتون های والت دیزنی و بعد از نشون دادن قصر مجلل نورشون توی هوا پخش میشه .. همین الان صدای همین توپها توی گوشمه و مثل اینکه ک چند نفر با هم، دوتا آدامس خرسی خورده باشن و بخوان اونو بترکونن .. ترکیدنش مثل صداییه توی یه جای در بسته و دور .. زیره یه محفظه آهنی .. یه صدای جالب .. صدایی که باهاش خاطره دارم .. خوبه :)

پ.ن: اصراری برای یاد گرفتن اسمهای اصلیشون ندارم .. همینکه کلی تشبیه کنی تا به موضوع اصلیت برسی، باعث میشه نوشته ات جذاب بنظر بیاد .. سادگی رو دوست دارم .. اینکه با صداقت بگی تلفظ بعضی کلمه ها رو نمی دونی و فیلم های شاخِ سینما رو ندیدی .. یکم ساده باشیم :)

پ.ن2: این بانو، از آنچه شما در وبلاگش می بینید، بی تفاوت تر است! 

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یوسف آباد

برای یافتن یک زن باید توی زن دیگری گم بشوی .

+

به دکتر محسنی نمی گویم حامد شوهرم نیست ... آقای دکتر ، حامد یک مفهوم است تو زندگی من و خیلی بالاتر است از مثلا شوهر یا برادر .



پ.ن: کتاب خوبی بود :)

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

حسن یوسف ..

حسن یوسف هـستم .. 


پ.ن: سر بزنید =» دلت را بتکان ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

اگه من کتاب بودم ..

دوسـت داشتی ، بخون .. کُپی کن .. جاهای خالیو پُر کن .. با ذکرِ منبع !


پ.ن: ایـده خودم بود .. سوالاش از شماره 5 به بعد ماله خودمه ..



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بخندیم؟

+ دیدی وقتی پفک میمونه توی هوای آزاد چقدر مزخرف میشه؟

_‌آره آره

+ اصلا مزه اش عینه چیزه میشه :|

_ آره آره :|

+ خب .. طبیعتا اگه دستت بدن نمی خوری همچین پفکیو نه؟

_ آره آره

+ خب منم چون می دونستم .. پفکتو خوردم :|

بخاطر یک بسته پفک :|

بریم ادامه مطلب ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

باران توئی به خاک من بزن ..

ــ عاشق شدم ولی نباید بزاریم آسمون بفهمه

+ چرا؟

ــ بارون میاد ..

+ خوبه که ..

نگاهی به پسر انداخت ..

ــ بارون رو دوست نداره ..

+ باران ..

ــ هیس! تا مدتی که عاشقشم اسممو صدا نکن ..


× یک همینطوریِ تلخ از اعماق ذهنم ..

پ.ن: نوشته ای از یک نویسنده محبوب:

یک سری حرفها را نمیزنی، مرورشان میکنی، لبخند میزنی ...

میگذاری همانجا بمانند! تا دوباره، به وقت نوشیدن چای، وقتی کتابت را بسته ای و به جائی توی سقف خیره شده ای دوباره برگردند و لبخند بنشانند روی لبت.



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

لالایی ..

دختری که از تنهایی می ترسید و بقیه فکر می کردند که او یادش رفته برق اتاقش را خاموش کند ..



پ.ن: شب خوش ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

خوب نیستم ولی دوره همی، یکم لبخند بزنیم ..

مدرسه ، دانشگاه مرگ به نیرنگتون :|


بریم ادامه مطلب ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

معمولی های خاص

فرو کردن انگشت پاهایش قبل از رفتن داخل آب ..


پ.ن: همیشه دستش را مقابلت قرار می دهد و انگار مادر زاد دماسنج است و می گوید "وایسا ببینم یخ نباشه"



+


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

خانه ام را خراب می خواهی؟

تو برو .. نگرانم نباش .. خودم را آرام می کنم با گفتن "دوستش داره لابُد" ..


پ.ن: دست در دست دیگری برگرد .. خانه ام را خراب خواهی کرد ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان