دخترک ..

تارهای سفید بین موهامو دوست دارم .. میگن ارثیه .. مهم نیست .. مهم اینه که قشنگه :)



پ.ن: تعدادشون زیاد نیست ولی مثل برفن روی سر دختری از جنس زمستان :)

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

توصیه خواهرانه

تصور کنی دوستت دارد .. حواسش به توست .. با دیدنت هول می شود .. سر حرف را باز می کند و تو به خیال خودت او را در خماری بگذاری .. چشمانت را باز کنی .. ببینی نگاهت نمی کند .. غم انگیز است .. نه؟

+ احمقانه ترین فکر، این است که "دوستم داره حتما!" .. اون حتما آخرش کار دستت میده .. الکی خودتو امیدوار نکن.. بجاش حستو کنترل کن .. مثل ضربان قلب که ریتمش یک نواخته .. پایین هم اومد .. عیبی نداره .. فقط .. بالانره! جونِ مادرت! وگرنه .. سرویس میشی .. 

+ قوه تخیل .. دردسر سازه .. مدام فکر می کنم به چیزهای خوب .. چشم هامو باز می کنم .. همون مزخرفی که بوده .. هنوز هم هست ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یکم .. کنجکاوی!

همه ی دخترها یا شاید بشه گفت .. اکثرشون .. منتظر یه .. الان میگی "شاهزاده سوار بر اسب سفید"؟! .. ولی نه! .. منتظر یه مرد چهاشونه و قد بلندن .. اخلاقش دیگه بستگی به خوده دختر داره .. بعضیا فرد شوخ رو میپسندن و بعضیا .. اخمو رو! .. ولی گاهی .. طرف نه زیاد قدش بلنده .. نه خیلی هیکلی .. زیاد هم جذاب نیست .. ولی .. به دل میشینه .. توی پسرا هم همینه؟! .. آقایون؟! میعارهای یه مرد در مورد یه فرد ایده آل چیه؟! .. فضولی کردن .. شیرینه :)



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

من و موهام

با ناراحتی گفتم .. "نه مامان! ترو خدا!" .. گوش نداد .. میگفت از پسِ شستن موهام برنمیام .. بچه بودم .. نمی فهمیدم .. اهمیت نمی دادم .. می خواست موهامو کوتاه کنه .. همین برای بغض کردن کافی بود .. ولی موهام کوتاه شد .. با بغض به موهای قیچی شده که کف آرایشگاه ریخته بود نگاه می کردم و جاروی دسته بلندی که جمعشون می کرد .. تارهای نازک مشکی عزیز .. موی کوتاه هم بهم میومد ولی شکل پسرها می شدم .. بانمک بود ولی .. موهای بلندمو می خواستم! .. همیشه دخترهای مهدکودک از موهام خوششون میومد .. موهام معمولی بود .. رنگ خاصی نداشت .. ولی پُر بود و لخت .. صاف بود ولی حالت داشت .. یجور خاص .. همیشه دوستشون داشتم و وقتی برای عروسی عمه، لباس عروس سفید پوشیدم و موهای مشکیم رو دورم ریختم .. بقول بقیه .. مثل فرشته ها شده بودم .. هنوز هم عکسشو دارم .. قشنگه :) .. رفتم مدرسه .. باید دوباره کوتاهشون می کردم .. نباید کلیپس می زدم و اگر میبافتمشون، از زیر مقنعه سفیدم بیرون میزد .. قانون های مسخره باعث شد دوباره اون نخ های مشکی که خاطراتم رو بهم میدوخت، کوتاه کنم .. دوست داشتم بزرگ بشم و خوب بتونم بشورمشون تا نگن باید کوتاه بشه .. دیگه کوتاهشون نکردم .. وقتی از حموم می اومدم .. خیسِ خیس بودن .. بقیه اصرار می کردن سشوار بکشم ولی .. حیف بود! .. وقتی خیس بودن، حجمشون کمتر میشد .. مرطوب بودن و بوی خوب می دادن .. دورم می ریختم و مثل بچه ها ذوق می کردم .. یه روز خونه مامانی بودیم .. می خواستم مامان موهامو ببافه .. گفت کار داره .. مامانی هم درحال درست کردن شام بود .. که دایی گفت بیا موهاتو ببافم .. خندیدم .. مگه بلد بود؟! .. گفت کاری نداره که! نشستم روی زمین .. گفت موهام ماشالا خیلی پُره .. خندیدم .. جالب بود .. اولین مرد بعد از پدرم که از موهام تعریف می کرد و جالب بود برام .. خیلی مهربونه .. شوخه .. حمایتم میکنه .. همیشه دوست داشتم برادر داشته باشم و حالا واقعا مثل برادرم شده بود .. دایی مهربون! .. بعضی وقتها از موهام کلافه میشم .. شونه کردنشون سخته .. و بعضی چیزهای دیگه مثل جمع کردنشون .. منم می تونم موهامو ببافم و از شالم بیرون بزارم .. می تونم موهامو مرطوب کنم و از دو طرف صورتم بیرون بزارم و فوق العاده میشه ولی .. با کِش .. پایین ترین قسمت سرم جمعشون می کنم و با کلیپس قرمز رنگِ ساده ام بالای سرم می زنم و باز پایین تر میارمش که مثل گنبد نشه! .. موهامو دوست دارم ولی دلم می گیره .. نمیگم چرا .. ولی دلم می گیره .. ازشون خسته ام .. جرات کوتاه کردنشون رو ندارم ولی .. موهام؟! ازتون خسته ام .. چکارتون کنم؟



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بانمک مثل پاندای تپل :)

وقتی کنار بانک رفاه (فکر کنم!) ماشین می ایسته و می بینی وای فای داره ! .. درحالیکه نمی دونی چجوری دندون هاتو که از زور ذوق ریخته بیرون، جمع کنی .. میخوای ازش استفاده کنی که .. فقط صفحه مخصوص بانک رو میاره :| .. بگم؟! نه .. بگم؟! .. تو روحت ..

بریم ادامه .. یکم خاطره دارم .. نزدیک مهر هم هست .. باید خاطره هارو مرور کرد که آمادگی داشته باشیم :)



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

توصیه دوستانه

انقدر جلوی بقیه نگین از عشق زده شدین .. بی اعتمادین .. سردین .. کشش یه ماجرای تازه رو ندارین .. یهو دیدی .. بین اون همه آدم که داری براشون نطق می کنی، کسی نشسته که دوستت داره ولی از حرفهات می ترسه ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بهانه های خرکی ..

اینکه بگی "دوست معمولی باشیم" .. مثل خوردن نوشابه های بدون قند می مونه .. کی گفته اونها ضرر ندارن؟! .. هر چی باشه ، نوشابه است .. فقط خودمونو گول می زنیم ..


پ.ن:

گفت: چرا همه ش دنبال معنای دیگری هستی...

این یک دوستی ساده است!

-آب دهانم را قورت دادم...

«دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست»


فریبا وفی


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بگو سیـــب :)

تو بگویی "سیب" .. برج زهرمار هم می خندد .. 


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

جناب خان

جناب خان هستن .. :)



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

معمولی مثل همه ..

دختر معمولی ای هستم ..


بریم ادامه مطلب ..



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان