سلفی دلـا

دومین سلفی:

دِلـا


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

نُچ!

دیش دیرین دی دین دیش دیرین دی دین .. خوش می گذره؟

نخیر!


پ.ن: آهنگی ک توی عروسی شنیدیم و همه یکصدا گفتن "بله" و نوای ضعیف دخترانه ای گفت "نخیر" ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یادم نیست

سرگذشتم را یادم نیست .. دختری بودم با موهای بلند .. و .. غمگین و .. دوستش داشتم

آره.. دوستش داشتم..

نه.. دوستش داشتم..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی / گیر لحن بم مردانه ی محکم نشود ..

الکی غیرتی نشوید .. دختر است .. دل لعنتی اش را خوش می کند ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

سلفی سین بانو

اولین سلفی:

سین بانو ...



پ.ن: ویرایش شد

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یه کیف .. پر از حرف ..

سلفی گرفتی تا حالا؟ بیشتر مواقع توی کادر عکس، فقط خودتی .. می خندی .. اخم می کنی .. نیشخند می زنی و کسی نیست بگهه "ژستت قشنگ نیس!" .. از دور مونوپاد رو نگه می داری و همه عیب ها و زیبایی هات مشخصه .. حالا .. بیا سلفی بگیر .. همینجا .. نه از چهره ات .. بلکه از درونت .. اخلاقت .. دسته مونودپاد رو دورتر بگیر .. سرتو بیار بالا و یه لبخند بزن و خوبی ها و بدی های خودت رو بگو .. رو راست باش با خودت .. اینجا قرار نیست کسی عاشقت بشه برای همین .. واقعیتو بگو! تا جایی که می تونی .. :) و یکهو .. بی بی دی با بی دی بو! و خودتو می شناسی ..


پ.ن: بصورت خصوصی برای من ارسال کنید ..

پ.ن2:اگر وبلاگ دارید .. آدرس وبتون رو هم بنویسید یا اگر می خواید، بمن بگید تا همه مشخصاتتون رو پاک کنم

پ.ن3: اگر خواستید برای خودتون اسم مستعار انتخاب کنید .. 

پ.ن4: مشخص کنید که نظرات برای اون پست باز باشه یا نه که دوستان بتونن نقد کنن یا نظر بدن

پ.ن5: هول نشید که همه مشخصاتتون و نکته هارو به یاد ندارید .. این برنامه ادامه داره .. میشه پستهای دیگه هم ارسال کرد ..

پ.ن6: برای اولین بار در ایران :|

پ.ن7: شاید هم عکس نوشت شد .. توی وبلاگتون منتشر کردید :) حالا ببینیم چی میشه :)

پ.ن8: استقبال کنید من ضایع نشم :|




بگـو .. سیـــــــــب :)

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دلگیرترین شادی دنیا

دلگیر ترین شادی دنیا بود این عروسی .. توی بدترین اوضاع روحی .. رفتن به آرایشگاه و زنی که گند زد به مدل موهام ولی آخرِ سر از فِر شدنش راضی شدم .. چتری هامو کوتا کردم و شدم مثل دختربچه ها! .. مامانم امروز میگفت "شدی عین این هاپو لوس هایی ک چتری دارن" :| .. نهایت لطفش بود آخه خیلی این سگارو دوست داره .. خیلی سعی کردم خوب باشم .. توی تالار اخم هام باز نمیشد ولی بعد از اومدن "مو فورفورو" همون "مو فر" .. حالم بهتر شد .. با وجود 9 سال اختلاف سن .. باهاش احساس راحتی می کنم .. بعدش هم ، اومدن عروس و داماد و دست و هلهله و سالنی که رقص من رو به خودش ندید! .. و سوار ماشین مو فورفورو شدن و جیغ و خنده و دست و تکون دادن دستمال کاغذی توی هوا در صورتی که می دونستم کار فوقِ خضی هست ولی .. خوش گذشت! .. کرم ریختن با ماشین های دیگه و دیدن یه راننده آشنا و .. رفتن به پارکینگ خونه فلانی و گروه موسیقی و رقص نور و خاموش شدن برقها و رقص خارجکی دختره فلانی و یه پوزخند و فکر اینکه "فرهنگ رو توی برهنگی می بینن" .. به قول آقای حداد عادی "فرهنگ برهنگی یا برهنگی فرهنگی؟!" .. بعد از رقص تانگویی ک بیشتر شبیه راه رفتن پنگوئن های پا به ماه بود ، بلند شدیم و سوار ماشین خانوم فورفورو شدیم و بعد از رسوندن مامان گل ، رفتیم خرم و دور دور .. خنده و شوخی و آخر سر ساعت 5 و نیم صبح خوابیدن و پُستی ک با چشمهای خمار می فرستمش .. و .. فکر نمی کردم انقدر بد بگذره این چند روز .. خوب نیستم .. مثل برگهای لعنتی پاییزی .. زیبا ولی زیرپا له شدن .. ناامید شدن و گریه .. برگها .. گریه نمیکنن .. نه؟! .. امروز با خدا حرف زدم .. درست قبل از ریختن چتری های مشکیم روی پیشونی و دوباره بالا فرستادشون و با زورِ دست زیر شال مشکی پنهونش کردن .. روی صندلی اتوبوس واحد نشستم و بی اهمیت بودم به نگاه های زیرچشمی خانوم چادری .. باهاش حرف زدم و بعد از هر جمله می گفتم "نمی دونم!" .. خدا جون؟ خدای گلها و تموم حسن یوسفها؟ خدای کاکتوسی که خیلی دلش گرفته؟ خدای شمعدونی که بغض داره و باید قوی باشه؟ خدای خانوم موفورفورویی که مهربونه ولی خودش هم نمی دونه چی میخواد؟ خدای مامانی که هاج و واج مونده؟ خدای .. خدای سین بانو؟ .. کمکم کن .. باشه؟


پ.ن: خوب نیستم .. اصلا .. دل نگرانم .. کاکتوس؟ درست میشه؟




+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

عروسی، موهام، اخم هایی ک ناجور در هم اند !!

بعد از پنج سال ، شنیدن صدای لعنتی اش .. بعد از پنح سال ، دیدن تارهای عنکبوتی ک چسبناک نیستند .. بعد از پنج سال ، صدای "خچ" در گوشت پیچیدن .. بعد از پنج سال .. ریختن تارموهای مشکین ات بر زمین .. و بعد از پنج سال .. هنوز هم بغض می کنم موقع کوتاه شدنشان .. هر چند ناچیز.. هر چند، هزار بار در گوشم زمزمه کردند "فقط چتری هاتو کوتاه میکنه" .. هر چند برای عروسی دایی .. بغض کردم و به دسته موی لخت و صافم نگاه کردم ک دسته شد و کنار موهای مصنوعی قرار گرفت و شاید بهترین حرفی ک می توانست در آن زمان آرامم کند این بود "موهاتو نگه میدارم.. تا واسه اونایی ک مو ندارن استفاده کنم" ..و هنوز صدایشان در گوشم است "چه موهایی!" .. "مصنوعیه؟خیلی خوشگله!" .. "هیشکی مث موهای ترو نداره" .. یک آن ب سرم زد بگویم موهای قیچی شده ام را ب دست خودم بدهد . تا نوک زبانم آمد ولی باز رفت ته حلقم.. هیس دختر.. می خواهی چکار؟ برای آدم فرضی ک چشمهایش شوخ و مهربان است می فرستی و می گویی جزو باارزش ترین های زندگی ات، این دسته موی بافته شده کم حجم مشکی ست ک با جان و دل ب دستت می دهم؟! .. لبهایم می لرزید از بغض و بخاطر پراکنده شدن موها و وراجی های آرایشگر، کسی نمی دید.. درست است ک فقط چتری هایم را کوتاه کرد و همچنان موهایم خاص و سین بانویی بود ولی.. دلم تنگ شد.. برای همان چندتار نازکی ک با بی رحمی پشت گوش می انداختمشان .. بالاخره حاضر شدن و باریدن باران و حرفهای مزخرف و خرافاتهایی مثل "عروس زیاد ته دیگ خورده!" .. خب خورده ک خورده.. باران است دیگر زن حسابی.. دست ماست؟! .. سوار ماشین شدن و اخمی ک دو دستی پیشانی ات را چسبیده و دنبال ماشین عروس رفتن و بوق بوق کردن در ماشینی ک فقط من هستم و خانوم سین و "مو فرفرو!" .. و سبقت از ما شین آبی رنگ گلکاری شده و خنده ناشی از خل بازی های سه نفری و آرامشی ک از ته خنده مان، دست تکان می دهد .. وگدیدن ماشینی آشنا .. راننده ای آشناتر و خاطره ها و.. زنی ک .. خانوم اش شده بود! .. و پوزخند زدن و تکان دادن دستمالهای کاغدی ک با ریتم آهنگ همخوانی ندارد! و رسیدن ب محل رقص و دیدن اینکه از تمام فامیل داماد، فقط ما هستیم و نشستن ب روی صندلی هایی ک سرویسمان می کنند .. رقصیدن بقیه و گاهی نگاه های مزاحم و لبخند و اخم من ک پارادوکسی را رقم می زنند و دستم ک به دلم بند بود و گزیدن لبها از دل درد .. اصرار بقیه برای رقص و با اخم رد کردنشان و اینکه "هیچوقت جلوی نامحرم نمی رقصم یا.. شاید کلا هیچوقت نرقصم.." .. و دست زدن های بی اختیار و خنده .. دوباره نشستن روی صندلی عقب ماشین سفیدرنگ و شیطنت و در آخر .. برگشتن .. 

پ.ن: ساعت 5:23 جمعه 27 شهریور .. بالاخره عروسی تموم شد .. 
پ.ن2:تایپ با گوشی و افتادن پلکها روی هم از زور بی خوابی!!
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بسی وِری‌ !

دلتنگ ای که فاصله بین "تن" و "گاف" اول گریه هایت ، زیاد است ..

دلتنـــــــــــــــــــــــــــــگ !!


پ.ن:‌سلام بعد از .. n  روز :)


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

گودال :|

چال( لُپ-لَب) داره که چی بشه؟ میخواد عزیز کی بشه؟



پ.ن: اینکه نوشته بازدیدکننده از کره جنوبی داریم .. راست میگه یا داره اسگلمون میکنه؟ :|

پ.ن2: نمی دونم چرا ولی همیشه جمله هایی که بعضیا نمیفهمنش .. حتی خودت هم نمیفهمیش! زیاد طرفدار داره :| یه چیز بگم دورهمی نفهمیمش؟ :| لایک بزنیم؟‌ :|

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان